سربازی چون میثم تمار

ولایت سربازی چون میثم تمار می خواهد نه مختار که ...

سربازی چون میثم تمار

ولایت سربازی چون میثم تمار می خواهد نه مختار که ...

عکس / بی چاره آن یک نفر

گروهی از جوانان دهه ی 60، به قصد زیارت بارگاه حضرت «ثامن الائمه» (صلوات الله علیه) در «میدان راه آهن» تهران حاضر شده و عکسی به یادگار برداشته اند.بی انصافی است اگر دلمان به حال آن یک نفر که از جمع رفیقان جامانده است، نسوزد. بی چاره آن یک نفر.
تصویری که مشاهده می کنید، در اواسط دهه ی 60 شمسی به ثبت رسیده است. گروهی از رزمنده گان گردان حمزه سیدالشهدا(علیه السلام) از «لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه)»، به قصد زیارت بارگاه حضرت «ثامن الائمه» (صلوات الله علیه) در «میدان راه آهن» تهران حاضر شده و عکسی به یادگار برداشته اند.
از هشت نفری که در عکس حاضر هستند، هفت نفر در سال های دفاع مقدس، خلعت شهادت پوشیدند.
افراد حاضر در عکس به ترتیب از راست به چپ، عبارتند از:
ایستاده: شهید علی قابل، شهید سعید پورکریم، شهید حسن رضی، شهید مهدی کبیرزاده، حسن اعلایی نیا
نشسته: شهید اکبر مدنی، شهید محسن گلستانی، شهید علی نیکبخت
بی انصافی است اگر دلمان به حال آن یک نفر که از جمع رفیقان جامانده است، نسوزد. بی چاره آن یک نفر.


تصویر أقای حسن اعلایی نیا توسط مشرق سیاه و سفید شده است

گزارشی استثنایی از خلق یک اثر هنری جاودانه+عکس

صدای چند نفر بلند شد: «بابا کجا می ری؟ مگر آتش را نمی بینی؟ همین جا نماز بخوان» در همان حال بالا آمدن گفتم: « من نمی دانم شما چه طوری این جا نماز می خوانید. من باید بیرون کانال نماز بخوانم»
یکی از ماندگارترین یادگارهای سالیان حماسه و غیرت، تصویری است که توسط هنرمندِ بسیجی، استاد «محمود بدرفر» به ثبت رسیده است. 
روز 20 دی ماه سال 1365 هجری شمسی، در منطقه ی عملیاتی «شلمچه»، «مهدی صمدی صالح»رزمنده ای از نیروهای «لشکر32 انصارالحسین(ع)»(گردان 154 حضرت علی اکبر(علیه السلام))، در زیر بارانی از آتشِ دشمن، سر تا به پا، آجین شده در گل و لای، به نماز ایستاد و سایه ی سنگینِ براقش، چشم شیشه ای عکاسِ 27 ساله ای را به خود خیره ساخت و برگی طلایی از تاریخ یک ملت، به ثبت رسید.
این برشِ تاریخی، تنها لحظه ای است از روزهای متمادی که فرزندان این ملت، در منطقه ی «شرق بصره» پشت سر گذاشتند تا پرچم «اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه)» بر بامِ سرزمینشان در اهتزاز بماند که ماند و خواهد ماند، ان شاءالله.

آن چه پیش رو دارید، گزارشی است بی واسطه و دقیق، به روایت «مهدی صمدی صالح» از مسیری که به خلق این اثرِ به یادماندنی انجامید. «مهدی صمدی صالح»، این روزها، در پنجمین دهه از حیات خود، احتمالا، از اشتغال در «دانشگاه بوعلی سینا»ی همدان، بازنشسته شده است:

«عملیات کربلای 5 که آغاز شد، روز دوم عملیات به دسته ی ما ماموریت داده شد به سمت خط مقدم حرکت کنیم. شب قبل یک 
گردان از لشکر کرمان وارد عملیات شده بود و ما می بایست خود را به آن محور می رساندیم و جایگزین آن نیروها می شدیم. ستون زیر آتش گسترده ی دشمن حرکت کرد و با سرعت هرچه تمام تر به خط مورد نظر رسید. به محض ورود ما به کانالی که بچه های کرمانی شب قبل تصرفش کرده بودند و در آن حضور داشتند، آن ها شروع کردند به عقب رفتن. جلوی آخرین نفر از نیروهی کرمانی را که از کانال خارج می شد گرفتم و با ناراحتی گفتم: «بابا یکی از شما باید من رو نسبت به این منطقه توجیه کند. من اصلا نمی دانم عراقی ها کدام طرف هستند. چقدر فاصله داریم».
بنده ی خدا مکث کوتاهی کرد و گفت: «باشه. من بهت می گم»
هنوز حرفش تمام نشده بود که «آخ» بلندی کشید و افتاد داخل کانال. بلندش که کردم، دیدم سه تا گلوله ی مستقیم از پشت به او اصابت و قلبش را سوراخ کرده است. رفقایش دور شده بودند و در میان آن همه سر و صدا، فریاد مرا نمی شنیدند. سرگرم انتقالش به گوشه ای از کانال بودم که دیدم بچه ها دارند به خط مقابل شلیک می کنند. سرم را بالا آوردم و دیدم تعدادی نیرو در 300 متری ما، داخل یکی از کانال ها مستقرند. دوربینم کاملا گلی شده بود. با گوشه ی پیراهنم شیشه اش را تمیز کردم و نیروهای مقابل را دیدی زدم. بادگیرهای کرم رنگ و کلاه های پشمی بعضی هایشان مطمئنم کرد که خودی هستند. با عجله فریاد زدم: «نزنید. این ها بسیجی هستند.».
نیروهای دسته، تیراندازی را قطع کردند و من اجمالا منطقه را بررسی کردم. حضورمان آن جا کاملا بی فایده بود و فقط زیر آتش خمپاره ها، تلفات می دادیم. با بی سیم به فرمانده گردان گزارش وضعیت دادم و کمی از ظهر گذشته، اجازه ی عقب نشینی گرفتم. مسیر بازگشت از داخل کانال بود و با توجه به عمق 80 سانتی متری کانال، فقط باید پامرغی برمی گشتیم والا حتما تیر و ترکش می خوردیم. بعد از 300 متر پامرغی رفتن، برای استراحت، توقفی کوتاه کردیم. بچه ها حسابی خسته بودند. در این فرصت، کانال و اطرافش را دوباره بررسی کردم. با توجه به تفاوت ارتفاع لبه ی کانال (که درست وسط جاده ی آسفالت حفر شده بود) با دو طرف آن، فکری به ذهنم رسید که با مسئول دسته در میان گذاشتم. اگر با سرعت از کانال بیرون می زدیم و دو نتری می دویدیم، به جایی می رسیدیم که دید دشمن روی آن صفر بود. قرار شد در صورت تمایل، شخصا این مسیر را امتحان کنم. «رحمت نوروزی» هم اعلام کرد که با من می آید.تا 3 شمردیم و پریدیم بیرون و به حالت دو، خودمان را به آن طرف رساندیم. کل مسیر پر از گل بود و سرتا پایمان گلی شد. حدسم درست بود. آن جا یک متر از لبه ی کانال پایین تر بود . با توجه به شیب منطقه می شد کاملا ابستاده راه رفت. حدود 200 متر که از جاده فاصله گزفتیم، یک نفربر «خشایار» خودی دیدیم که داشت مهمات خالی می کرد. به سمتش دویدیم و به پنجاه متری اش که رسیدیم، گلوله ی خمپاره ای روی نفربر خورد و کاملا نیست و نابودش کرد. انگار اصلا وجود نداشته است. به راه رفتن ادامه دادیم تا رسیدیم به یک ستون تازه نفس از نیروهای خودی که به سمت خط حرکت می کردند. ما از خسته گی تلو تلو می خوردیم و حتی توان حمل سلاحمان را نداشتیم و با انگشت بند اسلحه را گرفته بودیم و روی زمین می کشیدیم. همه جای بدنمان، به جز چشم هایمان گل خالی بود. دیدم نفرات اول ستون با تعجب ما را به هم نشان می دهند و چیزهایی می گویند.  رحمت ندایی به من داد و به 3-4 متری آن ها که رسیدیم، صداهای عجیب و غریب از خودمان درآوردیم و به سمتشان هجوم بردیم که مثلا ما موجی هستیم. چند نفر ترسیدند و فرار کردند اما بعضی ها که معلوم بود سابقه دارند، متوجه شدند ما داریم شوخی می کنیم.


بسیجی خط شکن «مهدی صمدی صالح»، جمعی «لشکر32 انصارالحسین(ع)»
(گردان 154 حضرت علی اکبر(علیه السلام)) - زمان: 20 دی ماه سال 1365 شمسی 
 مکان: شرق بصره - آب گرفته گی «بوبیان»

از آن ها که جدا شدیم، نیم ساعت بعد به دژ اصلی شلمچه رسیدیم. نیروهای «گردان 154» را که دیدیم، انرژی تازه ای گرفتیم و آن ها هم به استقبالمان آمدند. گوشه ای از کانال، جایی برای استراحت پیدا کرده بودیم که یکی از دوستان با دو عدد کمپوت گیلاس کنارمان نشست و مشغول خوردن شدیم. ساعت 15/30 دقیقه را نشان می داد و ما هنوز نماز نخوانده بودیم. قبله مایل به راست بود و عرض 80 سانتی کانال هم،  رکوع و سجود را برای بچه ها مصیبتی می کرد.هر چه کردم، دلم نیامد همان جا نماز بخوانم و تصمیم گرفتم از کانال بیرون بیایم و نمازم را لبه ی کانال بخوانم. در حال بالا آمدن از کانال بودم که صدای چند نفر از وسط کانال بلند شد: «بابا کجا می ری؟ مگه آتش دشمن را نمی بینی؟ همین جا نماز بخوان» در همان حال بالا آمدن گفتم: « من نمی دانم شما چه طوری این جا نماز می خوانید. من باید بیرون کانال نماز بخوانم»
بیرون از کانال، نماز ظهر و عصرم را خواندم و سلام آخر را که گفتم، در فاصله ی چند متری خو، چند عکاس و خبرنگار دیدم که در حال عبور از کانال و حرکت به سمت جلو هستند. حتی فکرش را هم نمی کردم که چنر لحظه ی پیش، آن ها از من و تعدادی از بچه های گردان عکس گرفته باشند. برگشتم داخل کانال و مدتی بعد، سوار قایق شدیم و مسیر چند کیلومتری دریاچه ماهی را با سرعت طی کردیم و به مقر اصلی گردان منتقل شدیم و آن جا منتظر آمدن کمپرسی ها و انتقال به عقب بودیم که من بر اثر برخورد با یک وسیله ی نقلیه مجروح شدم و به بیمارستان شهید بابایی اهواز منتقل و بعد از سه روز بستری شدن، فرار کردم و برگشتم به خط که بماند.


«مهدی صمدی صالح» ربع قرن پس از آن نماز جاودانه در «شلمچه»
بعد از پایان جنگ، بلافاصله از سپاه خارج شدم و دو ماه بعد در مغازه ی جوشکاری مشغول به کار شدم. روزی یکی از دوستان که کارمند استانداری همدان بود، وارد مغازه شد و گفت: «مهدی! یکی از عکس های زمان جمگت را داخل کتابی چاپ کرده اند.» فردایش، ساعت 9 صبح، رفتم به روابط عمومی استانداری همدان برای دیدن عکس خودم. یکی از کارمندها، کتاب بزرگی را از داخل یکی از قفسه ها بیرون آورد و به دست من داد.
با عجله روی یکی از میزها، مشغول ورق زدن کتاب شدم. عکس‌ها با کیفیت بسیار بالایی روی برگه‌های گلاسه چاپ شده بود. نمی‌دانستم عکس را چه کسی و در چه منطقه‌ای از من گرفته است. تقریبا به اواسط کتاب رسیده بودم که یکباره خشکم زد. باورم نمی‌شد؛ عکس بزرگی از من در حال خواندن نماز در وسط صفحه خودنمایی می‌کرد. بی اختیار مرغ خیالم به عملیات کربلای 5 پر کشید. همان روزی که پس از بازگشت از خط مقدم، از کانال بیرون آمده بودم و به تنهایی مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شده بودم. عکس بعدی از داخل کانال گرفته شده بود و تعدادی از نیروهای دسته را در حال نماز خواندن نشان می داد.
از کارمندها خواستم عکس را در اختیارم قرار دهند. گفتند: «ما اجازه نداریم. برای ما مسئولیت دارد!! الان مسئولش نیست. بعدا بیایید با خودش صحبت کنید.» فردایش با هزاران امید، آمدم و مسئول روابط عمومی را پیدا کردم. در کمال ناباوری گفت: « نه! نمی شه. برای من مسئولیت دارد!!» نشان دادن کارت شناسایی سپاه و مدارک دیگرم هم کمکی نکرد. آقای رییس فکری کرد و گفت: « یک دوربین بیاور و از روی کتاب عکس بگیر.» خنده ام گرفت و گفتم: «من نه عکاسی بلدم، نه دوربین دارم. یک ساعت این کتاب را به من امانت بدهید. من آن را بدون هیچ خراشی برمی گردانم.» اما جواب هم چنان منفی بود.
روز بعد، دوباره با نا امیدی به استانداری رفتم. آقای رییس تشریف نداشت.  یکی از کارمندها که روز اول با من آشنا شده بود، با لحنی دوستانه گفت: «برو بیرون منتظر باش» . چند دقیقه بعد آمد و عکس بریده شده از داخل کتاب را به من داد و آهسته گفت: « فقط به کسی نگو این عکس را از کجا آورده ای.» عکس را با ظرافت خاصی از ته شیرازه بریده بود، طوری که هیچ کس باورش نمی شد این عکس از داخل کتابی کنده شده باشد. و این گونه برای نخستین بار، عکس خودم در دومین روز از عملیات کربلای5 را به دست آوردم. عکسی که بعدها فراگیر شد و در پیشانی تاریخ ثبت شد.»
با عجله روی یکی از میزها، مشغول ورق زدن کتاب شدم. عکس‌ها با کیفیت بسیار بالایی روی برگه‌های گلاسه چاپ شده بود. نمی‌دانستم عکس را چه کسی و در چه منطقه‌ای از من گرفته است. تقریبا به اواسط کتاب رسیده بودم که یکباره خشکم زد. باورم نمی‌شد؛ عکس بزرگی از من در حال خواندن نماز در وسط صفحه خودنمایی می‌کرد. بی اختیار مرغ خیالم به عملیات کربلای 5 پر کشید. همان روزی که پس از بازگشت از خط مقدم، از کانال بیرون آمده بودم و به تنهایی مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شده بودم. عکس بعدی از داخل کانال گرفته شده بود و تعدادی از نیروهای دسته را در حال نماز خواندن نشان می داد. - See more at: http://farsnews.com/newstext.php?nn=13910504000383#sthash.P3yTzyDE.dpuf
با عجله روی یکی از میزها، مشغول ورق زدن کتاب شدم. عکس‌ها با کیفیت بسیار بالایی روی برگه‌های گلاسه چاپ شده بود. نمی‌دانستم عکس را چه کسی و در چه منطقه‌ای از من گرفته است. تقریبا به اواسط کتاب رسیده بودم که یکباره خشکم زد. باورم نمی‌شد؛ عکس بزرگی از من در حال خواندن نماز در وسط صفحه خودنمایی می‌کرد. بی اختیار مرغ خیالم به عملیات کربلای 5 پر کشید. همان روزی که پس از بازگشت از خط مقدم، از کانال بیرون آمده بودم و به تنهایی مشغول خواندن نماز ظهر و عصر شده بودم. عکس بعدی از داخل کانال گرفته شده بود و تعدادی از نیروهای دسته را در حال نماز خواندن نشان می داد. - See more at: http://farsnews.com/newstext.php?nn=13910504000383#sthash.P3yTzyDE.dpuf


تمبر چاپ شده در سال 1375، توسط «پست جمهوری اسلامی ایران»

استاد «محمود بدرفر»، متولد سال 1338 در تهران و دانش آموخته ی مقطع کارشناسی ارشد
 از دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. وی عکاسی را در سال 1360 و در واحد
 تبلیغات سپاهآغاز نمود. وی در منطقه ی عملیاتی «دشت عباس» از ناحیه ی کتف و شکم،
 مجروح شد و به مقام جانبازی رسید. او در حال حاضر، در «انجمن عکاسان انقلاب
 و دفاع مقدس»مشغول فعالیت می باشد.

تصاویر جدید از مداحان ایرانی در سوریه


یکی از مداحان تهرانی به همراه تعدادی دیگری از شیعیان در قالب گروه "مدافعان حزب زینب (س)" در این کشور علیه مخالفان فعالیت نظامی دارند.
به تازگی یک سایت مذهبی تصاویری از علیرضا اخوان از مداحان تهرانی منتشر کرده که برای دفاع از اماکن متبرکه به سوریه رفته است. وی به همراه تعدادی دیگری از شیعیان در قالب گروه مدافعان حزب زینب (س)" در این کشور علیه مخالفان فعالیت نظامی دارند.

بر اساس همین گزارش، پیش از این تصاویری از حمید علیمی دیگر مداح معروف تهرانی با لباس نظامی در سوریه منتشر شده بود.















شیعه مظلوم مصر . شهید انتظار

کسی که اگرچه در ابتدا حنفی بود اما محبتش به اهل بیت باعث شد تا روای صادقه‌ای از پیامبر اکرم(صلوات الله علیه) او را شیعه کند. و حالا باید گفت کسی که روز نیمه شعبان امسال توسط تکفیری‌ها به شهادت رسید؛ شهید شیخ حسن شحاته!

 

Download Full size

فراگیری قرآن قبل از تولد!

شیخ حسن شحاته در سال 1946 میلادی در خانواده‌ای حنفی مذهب به دنیا آمد. پدرش اگرچه حنفی مذهب اما دوستدار اهل بیت بود.

 خودش درباره دوران کودکی می‌گوید:

«پدرم آموزش قرآن را از هنگامی که در شکم مادرم بودم، آغاز کرد که این موضوع را خودش به من گفته بود. پس از پایان دوره شیرخوارگی و گرفتن از شیر یعنی در سن دو سالگی، مرا به مکتب‌خانه بردند تا قرآن رافرابگیرم»

 خواندن خطبه نماز جمعه در نوجوانی، اجرای برنامه‌های دینی در رادیو و تلویزیون مصر، حضور در ارتش مصر و ارشاد سربازان که به مسلمان شدن تعدادی از مسیحیان نیز انجامید، اقامه نماز جماعت در مسجدی در برابر سفارت رژیم صهیونیستی و استادی در الازهر و تالیفات گوناگون برخی از فعالیت‌های وی است. وی اگرچه بعنوان استادی سنی مذهب در الازهر تذریس می‌کرد اما هم دوره‌ای ها و شاگردانش چون شیخ طنطاوی ختما یادشان هست که او از همان موقع هم می‌گفت: «هرچه دل‌تان می‌خواهد بگویید، اما بدانید که پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین علی و فاطمهٔ زهرا و حسنین (علیهم‌السلام) شجره واحدی هستند که شاخه‌ها و میوه‌های آن یکی است.»

 

امیرالمومنین(علیه اسلام) نمی‌گذاشت بیفتم

 اما زندگی وی بعد از گرویدن رسمی به تشیع رنگ و بوی دیگری گرفت. مخصوصا که او محبوبیت زیادی داشت و حالا حتما این شیعه شدن بر عموم مردم خاصه علاقه مندانش تاثیر فراوانی می‌گذاشت. اماجرای شیعه شدن او هم خواندن دارد. ماجرایی که در حوالی سالهای 1994 تا 1996 میلادی اتفاق افتاده است:

«پیامبر(ص) را بر بلندای کوهی دیدم که امیرالمؤمنین(ع) از راه رسیدند و با یکدیگر به زبانی که آن را می‌فهمیدم، به سخن گفتن پرداختند. سپس پیامبر امیرالمؤمنین(ع) را برای کاری اعزام کردند و با دست چپ خود به من اشاره کردند که به دنبال ایشان حرکت کنم؛ دنبال آن حضرت به راه افتادم و از قامت مبارک‌شان، تنها گردن ایشان را می‌دیدم که در اوج زیبایی بود و من پشت سر ایشان از کوه‌ها سرازیر می‌شدم و هرگاه که می‌خواستم بر زمین بیفتم، ایشان با حرکت و اشاره دست مبارک‌شان مانع از افتادن من بر زمین می‌شدند. از خواب که بیدار شدم، دریافتم که باید تا ابد به حق و حقیقت ایمان بیاورم و در ورای امیرالمؤمنین حرکت کنم و فهمیدم که در معرض مشکلات بسیاری قرار خواهم گرفت اما با این حال به ولایت ایشان وفادار خواهم ماند.»

در خواب دیده بود که زمین می‌خورد و خودش هم تعبیرش را می‌دانست؛ مشکلاتی در  پیش رو بود که بازداشت توسط حکومت مصر یکی از آنها بود. زندانی شدن به جرم «اعلام ولایت و وفادارای به امام علی علیه‌السلام و ترویج دوستداری و وفاداری به آن حضرت»!

 

مشکلات شروع شده بود اما مولا هم بود

از زندان هم که آزاد شد محدودیت پشت محدودیت بود که برایش درست می‌کردند. ممنوع الخروجش کردند، از امامت جماعت خلع شد، اجازه نداشت به مصاحبه و گفت‌وگو با رسانه‌های دیداری و شنیداری و نوشتاریبپردازد. البته شیخ به علت استقبال گسترده مردمی، همچنان ویژه‌برنامه‌ای در تلویزیون مصر داشت که در نخستین برنامه پس از آزادی از زندان، به افشای غافلگیرانه شکنجه‌هایش در زندان‌های رژیم مبارک پرداخت و از ماجرای زندگی خود و عواملی که موجب توسل و تمسک وی به ثقلین یعنی کتاب خدا و عترت پیامبرش شد، سخن راند و این مصادف با ایام حزن‌انگیز محرم‌الحرام بود.

مشکلات شروع شده بود اما همانطور که در خواب دیده بود، هر بار به مدد امیرالمومنین(علیه السلام) از پس آنها بر می‌آمد.

 

 

یک تنه لباس سیاه به تن کرد

وهابیت کاری کرده بود که عاشورا شده بود روز جشن و شادی مردم. لباس نو می‌پوشیدند، جشن می‌گرفتند و حتی شیرینی مخصوصی به نام «شیرینی عاشورا» می‌پختند و پخش می‌کردند. دیدن اینها برای شیخ حسن دردآور بود:

«فریاد زیادم: "مردم! چگونه می‌توانید در چنین روزی جشن بگیرید و خوشحال باشید در حالی که در چنین روزی، فرزند پیامبر(ص) و نور دیدگانش را به قتل رساندند؟" و خود شروع به برگزاری مجالس عزاداری برای امام حسین(ع) کردم. من به همراه دوستانم، روزهای محرم مراسمی به یاد آن امام بزرگ برگزار و ذکر مصبیت گرفتیم و تمام طول شب گریه می‌کردیم و لباس‌های سیاه می‌پوشیدیم و چون در کنار مقام و بارگاه مطهر آن حضرت یعنی "مسجد الإمام الحسین"(ع) بودیم رژیم ترسید که ملت مصر علیه آنها بشورد و این شد که آن مصائب و بلاها را بر سر من آوردند.»


 فیلم نحوه شهادت شیخ حسن شحاته در روز نیمه شعبان -  مصر


حیف بود اگر شهید نمی‌شد

حیف بود اگر این زندگی به شهادت ختم نمی‌شد. در یکی از خانه‌های روستای «ابومسلم» در منطقه «ابوالنمرس» در استان «الجیزة» مجلس جشن برپا کرده بودند برای نیمه شعبان. مردم روستا چند هفته‌ای بود که تحت شدیدترین تبلیغات ضد شیعی بودند. شاید به همین خاطر هم بود که شیخ حسن شحاته به این مجلس رفته بود. مردم که از جشن و حضور میهمانان مطلع می‌شوند به خانه حمله می‌کنند. از پرتاب کوکتل مولوتوف شروع می‌کنند و به پتک و کلنگ می‌رسند؛ دیوارها را خراب می‌کنند، شیخ و همراهانش را بیرون می‌کشند و آنقدر می‌زنندشان تا به شهادت می‌رسند. بعد از شهادت هم پیکرهای آنها را روی زمین کشیدند. تصاویر و فیلم ها گواه این مطلبند.

شیخ حسن شحاته، یکی از برادرانش و دو نفر دیگر چهار شهید این ماجرا بودند. حیف بود این زندگی به چیزی جز شهادت ختم شود.

تصاویر / ژنرالی از جنوب در جبهه های غرب

پس از پایان این عملیات محسن به اصرار شدید فرماندهی سپاه بهبهان ، از لشکر عاشورا به لشکر 7 ولی عصر(عج) مامور می شود و با فرماندهی گردان فجر را بر عهده می گیرد و به همراه این گردان راهی جبهه غرب می شود.
محسن اکبری به تاریخ 14 شهریور 1343 در بهبهان متولد شد. تحصیلات خود را در دبستان دهخدا آغاز کرد و مشغول به تحصیل در کلاس دوم دبیرستان بود که رژیم بعث عراق به خاک ایران حمله ور شد. محسن درس را رها کرد و راهی جبهه های جنگ دش و در خط پدافندی سوسنگرد،شوش،جبهه های مگاصیص،هویزه و پُل سابله حاضر شد.محسن طی عملیات طریق القدس از ناحیه صورت زخم برداشت اما از بیمارستان گریخت و خود را به خط مقدم  عملیات « الی بیت المقدس» رساند و نام خود را در زمره آزادگران خرمشهر به ثبت رساند. 
پس از عملیات 
«الی بیت المقدس» محسن رسما لباس سبز پاسداران انقلاب را بر تن نمود . با تشکیل تیپ 15 آبی-خاکی امام حسن مجتبی(صلوات الله علیه) به عنوان جانشین فرماندهی گروهان «القارعه» از گردان امام حسین(صلوات الله علیه) منصوب گردید و با نیروهای تحت امرش در عملیات خیبر شرکت کرد. 
در جریان عملیات بدر ، محسن بار دیگر از ناحیه ی سر مجروح شد و به بیمارستان منتقل گردید اما این بار نیز با سری باند پیچی شده از  بیمارستان فرار کرده و در منطقه عملیاتی. حاضر شد . پس از این عملیات ، محسن به عنوان معاونت محور امیرالمومنین(صلوات الله علیه) در هورالعظیم معرفی گردید.
در بهمن ماه 1364 محسن ، در جمع نیروهای گردان سیدالشهدا(ع) در مرحله دوم عملیات والفجر8 شرکت نمود و پس از این عملیات در بهار 1365 ، با قوای تحت امرش به کردستان اعزام شد. در تیرماه همان سال تیپ امام حسن مجتبی(صلوات الله علیه) برای شرکت در عملیات کربلای1 راهی مهران شد و  محسن و نیروهایش نیز توفیق حضور در این عملیات را به دست آوردند.
در مرحله بعد ، به دنبال تغییر و تحولاتی که در تیپ امام حسن مجتبی(صلوات الله علیه) ،محسن اکبری به جمع لشکریان 31 عاشورا پیوست و  مسئولیت طرح و عملیات تیپ 1 لشکر را بر عهده گرفت.
در عملیات کربلای 5 ، محسن به عنوان قائم مقام عملیاتی فرماندهی تیپ 1 لشکر، به مجاهدت خود ادامه می دهد و در عملیات تکمیلی  کربلای8 نیز با  مسئولیت محور عملیاتی حاضر می شود و در خط پدافندی شلمچه از ناحیه دست،پا و کمر جراحات سختی برداشته و به بیمارستانی در شیراز اعزام می شود. تنها چند روز پس از ترخیص ، در حالی که هنوز زخم هایش بهبود پیدا نکرده بود ، بار سفر بسته و عازم جبهه های نبرد می شود.
در این مقطع ، محسن با اجازه از فرمانده لشکر 31 عاشورا به همراه نیروهای گردان های فتح و فجر بهبهان راهی غرب کشور شده و در  عملیات نصر 4 در منطقه عمومی ماووت عراق شرکت نمود.
در 13 مردادماه 1366 محسن به همراه دلاورمردان لشکر عاشورا با سمت معاون عملیاتی فرماندهی تیپ 1 و مسئول کل محورهای عملیاتی در عملیات نصر7 در ارتفاعات دوبازا و بلفت واقع در منطقه سردشت شرکت جست .پس از پایان این عملیات محسن به اصرار شدید فرماندهی سپاه بهبهان ، از لشکر عاشورا به لشکر 7 ولی عصر(عج) مامور می شود و با فرماندهی گردان فجر را بر عهده می گیرد و به همراه این گردان راهی جبهه غرب می شود.
سر انجام ، سردارمحسن اکبری پس از 8 سال حضور مداوم در جبهه های جنگ، در ساعت 8 صبح روز 25/12/1366 ، طی عملیات والفجر10 ، بر فراز ارتفاعات شنام ، هدف گلوله ی مستقیم دشمن قرار گرفته و بال در بال ملائک می گشاید. در سالگرد شهادت آن سردار سپاه روح الله ، مشرق را به گزیده ای از تصاویر نورانی اش مشرف می کنیم.
 روحمان با یادش شاد

سردار شهید محسن اکبری


سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری(سمت چپ)


سردار شهید محسن اکبری (سمت چپ)


سردار شهید محسن اکبری


سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری(نفر دوم ستون)


سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری(سمت چپ تصویر)

سردار شهید محسن اکبری در هور العظیم

سردار شهید محسن اکبری(نفر دوم از راست)


سردار شهید محسن اکبری در هورالعظیم


از راست: سردار شهید محسن اکبری ، سردار شهید حاج حبیب الله شمایلی ، ناشناخته

سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از چپ)

سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از راست)
چ

سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری(سمت چپ)

سردار شهید محسن اکبری در مناطق عملیاتی غرب

 سردار شهید محسن اکبری در مناطق عملیاتی غرب

سردار شهید محسن اکبری (نفر اول از چپ)

سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری (سمت راست)

سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از چپ)

سردار شهید محسن اکبری ، فرمانده گردان فجر (نفر اول ستون با کلاه پشمی بر سر)

سردار شهید محسن اکبری(نفر اول از راست)

سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از چپ)


سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از چپ)


سردار شهید محسن اکبری (سمت چپ)

سردار شهید محسن اکبری در هورالعظیم

سردار شهید محسن اکبری در حجله ی شهادت

تربت پاک شهید محسن اکبری ، فرمانده گردان فجر

سلام بر او در روزی که زاده شد
و در روزی که شهید شد
و در روزی که زنده برانگیخته خواهد شد

عکس / هفت سین در میدان

نمی دانیم چند نفر از حاظران در این عکس امروز در این عکس ، نوروز 1391 را درک کرده اند اما بی شک ، نوروز حقیقی برای آنان ، همان روزهایی بود که دل هایشان با صیقل آتش و خون ، آیینه ی خورشیدِ اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه) گشت.
سال های دفاع مقدس ، هفت بار ، نوروز را تجربه کرد.از این «هفت نوروز» بدون شک ، نوروز سال 1360 و نوروز 1367 ، حال و هوای عیدانه در میان رزمندگانِ حاضر در میادین نبرد وجود نداشت. در اولی به دلیل تجربه تلخ اولین ماه های اشغالِ خاک میهن ، و در دومی ، به دلیل شوکِ ناشی از جنایت هولناک صدامیان در حلبچه. تصویر زیر مربوط به نوروز سال 1363 می باشد. چند روزی از پایان عملیات خیبر گذشته است و رزمندگان ، خسته از نبردی سخت و پر شهید ، سال خود را با پیام امام امت ، نو کرده اند. گوارای وجود حیدری شان.
نمی دانیم چند نفر از حاضران در این عکس امروز در این عکس ، نوروز 1391 را درک کرده اند اما بی شک ، نوروز حقیقی برای آنان ، همان روزهایی بود که دل هایشان با صیقل آتش و خون ، آیینه ی خورشیدِ اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه) گشت. یاد باد آن روزگاران یاد باد



حاج حسن هر قولی را که به ما داد، وفا کرد


خاطرات رهبر معظم انقلاب از شهید طهرانی مقدم
حضرت آقا دستی بر شانه‌ شهید طهرانی مقدم گذاشتند و فرمودند: «تاکنون هر قولی را که حاج حسن آقا به ما داد، وفا کرد».

 بعدازظهر شنبه 21 آبان‌ماه، یکی از پادگان‌های پشتیبانی سپاه در اطراف تهران شاهد حادثه‌ای دردناک بود؛ حادثه‌ای که اگرچه سردار حسن طهرانی مقدم و یارانش را به آرزویشان -شهادت در راه خدا- رساند، اما دل‌های بسیاری را در غم فراغ این بزرگمردان اندوهناک کرد.

اکنون که نزدیک به چهل روز از آن حادثه می‌گذرد، پای صحبت‌های سردار محمد طهرانی مقدم، برادر شهید حسن طهرانی مقدم نشسته‌ایم. حاج محمد طهرانی مقدم که حالا دیگر برادر دو شهید است، با لحنی آغشته به افسوس و غبطه و البته باافتخار، از خصال نیک برادرش یاد می‌کند و خاطراتی از دیدارهای برادرش با رهبر معظم انقلاب را برای ما می‌گوید.

سوال/ بسیاری از همسنگران و نزدیکان حاج حسن طهرانی مقدم خاطرات و ویژگی‌هایی را از او نقل کرده‌اند. شما به عنوان برادر این شهید بزرگوار مهم‌ترین ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری شهید طهرانی مقدم را چه می‌دانید؟

- به گمان من، ویژگی‌هایی که در شهادت شهیدی همچون صیاد شیرازی بود که همه‌ی مملکت ما را از شهادتش داغدار کرد، در شهادت حاج حسن آقا هم بود. اولاً اخلاص شهید صیاد، که شهید طهرانی مقدم هم واقعاً همین‌گونه بود. نکته‌ی دوم هم بحث گمنامی ایشان بود. واقعاً حاج حسن آقا یک دانشمند برجسته و یک زاهد بی‌ادعا و گمنام بود. اگر هم در محافل و مجامع عمومی حضور می‌یافت، همیشه سعی می‌کرد در گمنامی باشد. این دو ویژگی به نظر من باعث شده که این‌قدر مردم ایران و به‌خصوص رهبر معظم انقلاب به این شهید عنایت دارند.

خداوند دست گره‌گشایی به او داده بود. هر مستمند و هر سائلی که به ایشان مراجعه می‌کرد، دست خالی برنمی‌گشت. ایشان یک مرکز خیریه‌ای داشت که از طریق آن به صورت گمنام و پنهانی به نیازمندان کمک می‌کرد. کسانی می‌آمدند و وام می‌خواستند، مسکن می‌خواستند، جهیزیه می‌خواستند، به مادرم می‌گفتند و حاج حسن آقا از این طریق به آنان کمک می‌کرد. افرادی پس از شهادت ایشان به من مراجعه کردند و از رسیدگی‌ها و دستگیری‌های حاج حسن آقا برایم گفتند.

در کارهای خیر همیشه پیش‌قدم بود. مبلغی پول را در یک صندوق قرض‌الحسنه گذاشته بود و از آن طریق به افرادی که به وام احتیاج داشتند، کمک می‌کرد. بسیار اتفاق می‌افتاد که کسانی وام دریافت می‌کردند، اما اقساط آن را پرداخت نمی‌کردند. حاج حسن آقا به جای این‌که ناراحت شود، به من می‌گفت خب حتماً پول ندارند که بدهند. آن‌قدر این اتفاق می‌افتاد تا آن پول تمام می‌شد و ایشان جایش پول دیگری می‌گذاشت و این کارِ همیشگی ایشان بود. در جمع دوستان و خانواده هم به تعظیم شعائر اهل بیت علیه‌السلام بسیار اهتمام داشت.

یکی از عوامل موفقیت حاج حسن آقا، جدیت توأم با انگیزه‌های الهی ایشان بود. در طول مسیر به ثمر رساندن پروژه‌ها، بارها با مشکلاتی جدی روبه‌رو می‌شد؛ مشکلات سختی که بنده و همکارانش خیلی کم سراغ داشتیم افرادی را که با این قبیل مشکلات مواجه شوند. ایشان اما با توکلی که داشت و با روحیه‌ا‌ی قوی این مشکلات را حل می‌کرد و مسیرش را ادامه می‌داد.

سوال/ به نظر شما چه مؤلفه‌ای در روحیه‌ی ایشان وجود داشت که رهبر انقلاب در دیدار با خانواده‌ی شهید گفتند عطش شهید طهرانی مقدم خیلی زیاد بود و گاهی جلوی آن را می‌گرفتند؟

- حاج حسن آقا افکار بلند و استراتژیکی داشت و این ناشی از اعتقادات و باورهایی بود که از نفس گرم حضرت امام و رهبر معظم انقلاب به او رسیده بود. فکر بلندی داشت. می‌گفت ما باید در مقابل دشمن آن‌چنان مجهز باشیم که حق این آیه را ادا کنیم: «وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَا اسْتَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَ مِن ربَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ»(1) معتقد بود که ما باید در مقابل دشمن آن‌چنان دستمان پر و آتشین و آهنین باشد که این ترس همیشه در دل دشمنان ما باشد تا جرأت تهدید و مقابله با ما را نداشته باشند. به همین دلیل هم دنبال این بود که هر مقداری که دنیا در فناوری نظامی و تجهیزات دفاعی پیشرفت می‌کند، ایشان یک قدم جلوتر باشد. به همین دلیل هیچ‌گاه آرام نبود و به وضع موجود راضی نمی‌شد.

سوال/ حضور حضرت آقا در مراسم تشییع شهدای این حادثه و صدور پیام تسلیت و سر زدن به منزل شهید طهرانی مقدم، حکایت از اهمیت جایگاه این شهید دارد. شما در هر دو برنامه حضور داشتید. برای ما از نحوه‌ی مواجهه‌ی ایشان با خانواده‌ی شهید بگویید.

- حضرت آقا در مراسم تشییع شهدا، از بنده درباره‌ی والدینم پرسیدند که به ایشان گفتم، پدر ما سال‌ها است که از دنیا رفته و مادر ما هم حالشان مساعد نبود و نتوانستند در این مراسم حاضر شوند. ایشان هم فرمودند «سلام مخصوص من را به مادرت برسان و من از خدا می‌خواهم به ایشان صبر و سکینه عنایت کند.» این پیغام ایشان برای مادر ما و دل خانواده‌ی شهید، بسیار سکینه‌آور و آرام‌بخش بود.

حضرت آقا علاوه بر این‌که در مراسم تشییع تشریف آوردند و پیام تسلیت صادر فرمودند که غیر از تسلای خاطر بازماندگان، برای همسنگران شهید هم راهگشا بود، محبت کردند و قدم بر چشمان ما گذاشتند و در منزل شهید حضور پیدا کردند و اسباب دلگرمی خانواده‌ی ایشان را فراهم کردند. دیدار با حضرت آقا بسیار صمیمانه و روحانی بود. ایشان ضمن احوال‌پرسی از خانواده‌ی شهید، از شرایط همسر و فرزندان سؤالاتی پرسیدند که همسر برادرم پاسخ گفتند و فرزندانشان را هم معرفی کردند و درباره‌ی وضعیت آنان توضیحاتی دادند. سپس حضرت آقا درباره‌ی حسن آقا فرمودند که من این شهید را بیش از بیست‌و‌پنج سال است که می‌شناسم و از روحیه‌ی تعالی‌جو و فعالیت‌های او کاملاً اطلاع داشتم و با او مأنوس بودم و در واقع رفیق بودم.

حضرت آقا آن شب به بازدید سال گذشته‌شان از دستاوردهای جهاد خودکفایی سپاه و فعالیت‌های برادرم و همکارانش در این مرکز اشاره کردند و دو نکته‌‌ی مهم را مورد توجه قرار دادند؛ اول این‌که دستاوردهای شهید طهرانی مقدم را بسیار عالی ارزیابی کردند. دوم این‌که فرمودند: شهید طهرانی مقدم جمعی از افراد نخبه و باتقوا را فراهم کرده و وارد این عرصه کرده بود. البته حضرت آقا در پیام تسلیتشان هم به این نکته اشاره کردند که این جمعی که ایشان در مجموعه‌ی جهاد خودکفایی سپاه جمع‌آوری کرده بود، توانایی ادامه‌ی راه این شهید را دارند.

در پایان دیدار هم حضرت آقا به حرف‌های خانواده‌ی ایشان به‌دقت گوش دادند و برای خانواده‌ی شهید طلب صبر و اجر کردند. البته حضرت آقا یک بار هم پیش از شهادت شهید طهرانی مقدم با خانواده‌ی ایشان دیدار داشتند. یکی از فرزندان خردسال حاج حسن آقا که آن زمان حدود 4 سال داشت، یک نقاشی ‌کشیده بود و ‌گفته بود که من می‌خواهم این نقاشی را به آقا هدیه کنم. نقاشی را به صندوق پست ‌انداخته بود و اتفاقاً نقاشی از طریقی به دست حضرت آقا ‌رسیده بود. ایشان هم با دیدن نقاشی خواستند این بچه و خانواده‌ی او را ببینند.

حضرت آقا فهمیده بودند که نقاشی برای فرزند حاج حسن آقا است. بالاخره خانواده‌ی شهید و مادر ما به همراه این بچه در جلسه‌ای خدمت رهبر معظم انقلاب ‌رسیدند و حضرت آقا این بچه را بغل ‌گرفتند و او را مورد تفقد قرار ‌دادند و سراغ حاج حسن آقا را هم ‌گرفتند که خانواده پاسخ دادند ایشان در مأموریت است.

سوال/ آیا خاطره‌ی خاصی از ارتباط رهبر معظم انقلاب و شهید طهرانی مقدم به یاد دارید؟

یک خاطره‌ای که در ذهنم مانده، راجع به بازدیدی است که رهبر معظم انقلاب از مجموعه‌ی تشکیلات جهاد خودکفایی سپاه داشتند که زیر نظر حاج حسن آقا اداره می‌شد. یک روز جمعه‌ای در سال گذشته ایشان تصمیم به بازدید از این مجموعه گرفتند.

در این بازدید حضرت آقا دستی بر شانه‌ی این شهید گذاشتند و فرمودند: «تاکنون هر قولی را که حاج حسن آقا به ما داد، وفا کرد.» من در آن‌جا یاد این آیه‌ی شریفه افتادم که «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً»(2) و واقعاً این نکته برای ما و دوستان هم‌رزمش خیلی جالب بود که حاج حسن آقا پروژه‌های بزرگ دفاعی و نظامی را در زمان‌بندی بسیار دقیق و به نحو احسن به انجام می‌رساند و به تعهد و قولش عمل می‌کرد.

خاطره‌ی دیگر که من از خود حاج حسن آقا شنیدم، از دوران دفاع مقدس بود. رهبر معظم انقلاب در دوره‌ی ریاست‌ جمهوری خود به جبهه تشریف آورده بودند و از فعالیت‌های توپخانه‌ی سپاه هم بازدید کردند که تحت نظر شهید طهرانی مقدم بود. حاج حسن آقا به من می‌گفت آن‌جا به حضرت آقا گفتم: «چون شما شیعه‌ی واقعی مولا امیرالمؤمنین هستی و مَشتی(3) هستی، ما شما را دوستت داریم.» حاج حسن آقا می‌گفت آقا فقط خندیدند و چیزی نگفتند، اما این صحبت حاج حسن آقا در ذهن همه‌ی همرزمان ایشان که در آن‌جا حاضر بودند، مانده است.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره‌ی مبارکه‌ی انفال، آیه‌ی 60: و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب‌هاى آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات‌]، دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان‌] دیگرى را جز ایشان- که شما نمى‌شناسیدشان و خدا آنان را مى‌شناسد- بترسانید. و هر چه در راه خدا خرج کنید، پاداشش به خود شما بازگردانده مى‌شود و بر شما ستم نخواهد رفت.

2. سوره‌ی مبارکه‌ی احزاب، آیه‌ی 23: از مؤمنان مردانى هستند که به آن‌چه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا کردند، پس برخى از آنها نذر خود را ادا کردند [به شهادت رسیدند] و برخى از آنها در [همین‌] انتظارند و هرگز پیمان خود را تغییر ندادند.

3. مَشتی: مخفف واژه‌ی مشهدی؛ یک اصطلاح عامیانه‌ و قدیمی مردم تهران برای این‌که بگویند کسی باوفا و دوست‌داشتنی است.

عکس/ سردار پابرهنه در عزای سیدالشهدا(ع)

تصویر زیر ، از زیباترین تصاویر ثبت شده از حاج علی ، در سال های دفاع مقدس به شمار می رود. پاهای برهنه ی حاج علی را ببین. این پاهای برهنه ردی عمیق در قلوب همه بسیجیان بر جای گذاشته است.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، لشکر ده سیدالشهدا(ع) از یگان های خط شکن در سال های دفاع مقدس بود. امروز این لشکر به مرتبه ی سپاه ارتقا یافته است اما هنوز بچه های جنگ ، این یگان را به نام لشکر سیدالشهدا(ع) می شناسند. این لشکر توسط حاج علی موحد دانش پایه گذاری شد ، فرماندهی آن به حاج کاظم رستگار تحویل گردید ، مدتی را با لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه) ادغام شد و سرانجام به دست حاج علی فضلی سپرده شد و به صورت مستقل ، برگ های زرینی را به تاریخ انقلاب اسلامی افزود. حاج علی فضلی ، امروز جانشین فرماندهی سازمان بسیج مستضعفین می باشد . وی از محبوب ترین سرداران سال های دفاع مقدس بوده و امروز نیز نفوذ بی نظیری در میان امت حزب الله دارد.
تصویر زیر ، از زیباترین تصاویر ثبت شده از حاج علی فضلی ، در سال های دفاع مقدس به شمار می رود. پاهای برهنه ی حاج علی را ببین. این پاهای برهنه  ردی عمیق در قلوب همه بسیجیان بر جای گذاشته است. 
سایه اش مستدام.

عکس /دیدار مادر و فرزند پس از ربع قرن

جلال رییسی ، پس از ربع قرن به خانه اش در جیرفت بازگشت و به دیدار مادرش شتافت.عکاسی لحظه دیدار این مادر و فرزند را برای تاریخ این سرزمین به تصویر کشید که آن را مشاهده می کنید
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، جلال رییسی ، جوانی جیرفتی از خیل سربازان حضرت روح الله بود که در سال 1365 در منطقع عملیاتی ابوالغریب ، بال در بال ملائک گشود و پیکر پاکش در معرکه جا ماند. چندی پیش ، پس از 25 سال ، یگان های تفحص موفق به پافتن جسم مطهر این شهید عزیز شدند. 
جلال رییسی ، پس از ربع قرن به خانه اش در جیرفت بازگشت و به دیدار مادرش شتافت. عکاسی به نام سیمین سنجری ، لحظه دیدار این مادر و فرزند را برای تاریخ این سرزمین به تصویر کشید که آن را مشاهده می کنید:

روحمان با یادش شاد