«پسرم ! تو را مثل علی اکبر امام حسین (ع) به میدان می فرستم ، مثل علی اکبر (ع) با دشمن جنگ کنید ، شهید بشوید ولی اسیر نه».
تنها دو ماه بعد از این خداحافظی شورانگیز ، سید غلامعلی شجاعی ، در حالی که جانشینی فرماندهی گردان حضرت علی اکبر (ع) از لشکر 31 عاشو را را بر عهده داشت ، در ساحل اروند ، با آتش دشمن بعثی بال در بال ملائک گشود و پیکر پاکش در سلماس مدفون گردید.
روحمان با یادش شاد
آن چه خواهید خواند ، متن کامل وصیت نامه ی پاسدار شهید سید غلامعلی شجاعی است:
بسم الله الرحمن الرحیموصیت نامه ی بنده ی گنهکار
سید غلامعلی شجاعی
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ - سوره صف آیه ۱۰- ۱۱
در لحظه ی گرفتن قلم به دستم جهت نوشتن وصیت نامه از ترس خدا و غضب خدا در خود لرزیدم . بار خدایا ، چگونه و چطور وصیتنامه بنویسم در حالی که از سر تا پا گناه کردم و آنچنان که بایستی به وظیفه ام عمل می کردم ، نکردم . در اعمالم نافرمانی و نقص وجود داشت .ولی بار خدایا ، از فضل و کرم و رحمت و بخشش تو ناامید نیستم .ترسم از این است که نیامرزیده از این دنیا بروم ، می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته ی درگاهت نشوم . بار الها، بارخدایا از سر تقصیرات و گناهان ما بگذر .الهی العفو .
حالا وظیفه اسلامی و شرعی و انسانی ما ایجاب می کند که طبق آیه ی شریفه قرآن عمل نموده و با مال و جان خود در راه مقدس اسلام عزیز جهاد نماییم .امروز دیگر تمام آرزو ها باید جهت دیگری پیدا کند و آن تقویت اسلام است و زمانی که پای مسئولیت الهی پیش می آید، همه باید قبول داشته باشیم که دستور خدا و قرآن را باید عمل کرد .حفظ اسلام و دستاورد های انقلاب اسلامی بر همه واجب است.
به فکر آخرت باشید و کوله بار سفر را آماده نمائید،چرا که ما مسافرانیم و از قافله عقب مانده ایم .ماها در این دنیا امانتی بیش نیستیم و باید امانت را به صاحب امانت پس بدهیم .ولی چطور و چگونه و کجا ؟ جبهه بهترین محل آزمایش و مقدسترین مکان برای پس دادن امانت به صاحبش است . وقتی انسان می خواهد با خدای خویش معامله کند باید بهترین چیزی را که دارد ، تقدیم نماید و ما که به غیر از یک جان ناقابل چیز دیگری نداریم .
امیدوارم که خداوند از سر تقصیرات ما بگذرد .ما این راه را با آگاهی کامل و شناخت کامل انتخاب نموده ایم و رفتن ما به جبهه تنها به این خاطر است که اسلام امروز در خطر است و برای صیانت از آن حرکت خود را برای رفتن به جبهه الزامی می دانیم چون رضای خدا را در این می بینیم و حرکت ما غیر از رضایت الله چیز دیگری نیست. پیامبر اکرم (ص) می فرمایند هیچ قطره خونی همچون خونی که در راه خدا ریخته شود ، نزد خدا محبوب نیست .
توصیه ام این که ، ملت عملا تابع دستورات امام عزیزمان باشند و قدر این نعمت الهی را بدانند و پشتیبان روحانیت مبارز و در خط امام باشند .به جوان های حزب الهی و امت حزب ا... توصیه می کنم وحدتتان را حفظ نمایید و فریب یک عده افراد ناشایست و نالایق که با قیافه های گوناگون و چهره های مختلف و لباس های مقدس که خودشان را توی آنها مخفی نموده و از آن لباس ، به عنوان سنگر برای حفظ منافع خویش و نیت های پلیدشان استفاده می نمایند ، نخورید. چرا که هر زمانی برای خودش طلحه و زبیر هائی دارد و شما امت حزب الله هستید که با وحدت خویش می توانید نیت های شوم آن ها را در نطفه خفه کنید و در صورت دیگر اگر به کثافت کاری خودشان خواستند ادامه دهند ، بر جوان های حزب الهی است که چهره و اعمال آن ها را به مردم بگویند و مردم را آگاه سازند و دنبال قضیه را بگیرند.
به نماز زیاد اهمیت بدهید بخصوص صف های نماز جماعت را فشرده تر نمائید که دشمنان اسلام از وحدت شما و نماز جماعتها و نماز جمعه ها می ترسند . در نماز هایتان به روح ا... ، به روح خدا ، به ابراهیم زمان ،به نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر و ظلم و ستم و عصر کفر و الحاد و عصر مظلومیت اسلام دعا کنید .
وصیت به پدر و مادرم و برادران و خواهرانم و اهل فامیل :
همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید و قوانین و فرامین اسلام را عمل نمائید . چرا که اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست . به آخرت فکر نمائید و سعی کنید به آخرتتان توشه ای جمع کرده باشید . به مجالس دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهداء اهمیت زیادی بدهید و بخصوص به نماز هایتان و به فرزندان خود نیز همچون تربیت دهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و از سربازان واقعی آقا امام زمان و اسلام به بار آیند .
از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردنم دارند ، طلب بخشش و حلیت می نمایم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد.
شهید علی اکبر حسین پور رهبر به سال 1333 ، در تبریز و در خانواده ای مرفه و متدین متولد شد. علی اکبر تا کلاس ششم ابتدایی تحصیل کرد و بعد از آن در کارگاه نجاری پدرش بیوک آقا مشغول به کار شد.
شهید حسین پور رهبر در دوران نوجوانی و جوانی بیشتر آثار آیت الله دستغیب را مطالعه می کرد. با اوج گیری انقلاب اسلامی، در سال 1357، علی اکبر به همراه خواهر و برادرهایش در تظاهرات شرکت می کرد و از طریق مسجد محل ، وارد عرصه جدی مبارزه علیه رژیم شد.
بعد از پیروزی انقلاب علی اکبر با شکل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این ارگان پیوست و در سال1358 ، پنجمین دوره آموزشی سپاه را طی کرد و بعد از خدمت در واحد عملیات سپاه ، با شروع جنگ در سمت فرمانده واحدهای مختلف و گروه های اعزامی به جبهه، مشغول به خدمت شد.
همزمان با انجام وظایف و مسئولیت هایی که به عنوان یک فرمانده به عهده داشت، دو مسجد برای گردان به دست خود ساخت. از آنجا که با حرفه نجاری آشنا بود، با جمع آوری پلیت، از سنگرهای قدیمی در دشت عباس و در زمینهای فتح المبین از میان سنگرهای عراقی ، لوازم کار را مهیا می کرد و بعد با نقشه ای مناسب از این مصالح مسجدی به سبک بدیع می ساخت که بعدها روش کار او در دیگر گردانها رایج شد .
شهید رهبری با اینکه فردی از خانواده ای مرفه بود، اما همه چیز را کنار گذاشت و از آغاز جنگ در کنار شهید چمران بود .
با تشکیل لشکر عاشورا به این لشکر پیوست و نقش مهمی در آن داشت تا جایی که مهدی باکری - فرمانده لشکر - گفته بود که علی اکبر رهبر در گردان سید الشهدا لشکر عاشورا کمک بنده هستند.
علی اکبر رهبر در مدت سی و شش ماه حضور مستمر در جبهه ، پنج بار زخمی شد . تنها ایام دوری ایشان از جبهه، دوران نقاهت بود. در عملیات مسلم ابن عقیل مجروح شد و برای مداوا به بیمارستانی در باختران انتقال یافت . در بیمارستان دفترچه هایی در اختیار مجروحین می گذاشتند تا خاطرات خود را از عملیات و جبهه برای آیندگان بنویسند . علی اکبر به پرسشهایی که تمایلی به دادن پاسخ صریح به آنها نداشت، پاسخهای خاصی را آماده کرده بود. از جمله به سؤال میزان تحصیلات می نوشت: بی سواد؛ وقتی از معنویات سؤال می شد، می نوشت: گناهکار. به این سؤال که در چند عملیات شرکت داشته اید جواب می داد: شرمنده ام .
یک بار دیگر که زخمی شده و در بیمارستان تحت مداوا قرار گرفته بود ، برادر بزرگش به ملاقاتش رفت . او نقل می کند که : به تمام قسمت های بدن علی اکبر ترکش خورده بود . قسمتی از سر انگشت سبابه اش نیز زخم برداشته بود . از علی اکبر پرسیدم : آیا احساس درد دارید؟ در جواب گفت: «به جز سر انگشتم در جایی احساس درد نمی کنم.» و بعد گفت: «زخمی شدن انگشتم جریان مفصلی دارد.» و نقل کرد که : «در یکی از روزها در زمان عملیات، موقعی که رزمندگان جهت حمله به صف حرکت می کردند، متوجه شدم که دو نفر در بین رزمنده ها غریبه به نظر می رسند. نزدیک رفتم تا آنها را بشناسم. دیدم دو نفر عراقی در میان رزمندگان هستند. در این میان دیدم یکی از آنها برای اینکه عملیات لو برود می خواست فریاد بکشد. متوجه شدم و در حالتی که می خواستم عراقی را خفه کنم انگشت سبابه ام را گاز گرفت و این زخم مربوط به این ماجراست.» به دنبال این ماجرا رزمندگان به او علی اکبر خفه کن می گفتند.
علی اکبر رهبر چند روز بعد فرماندهی گردان سیدالشهدا که مأموریت پدافند منطقه هور را داشت، به عهده گرفت. در عملیات پدافندی به حاج بیوک آسایش گفت: «این بار که می روم دیگر برنمی گردم.» و همین طور هم شد.
شهید رهبری در هور در اثر اصابت ترکش گلولة توپ از ناحیه کمر مجروح شد. مصطفی شهبازی به بالای سرش رفت و گفت: «طوری نیست الان آمبولانس می آید و تو را به بیمارستان می رسانیم.» علی اکبر در پاسخ آقا مصطفی می گوید: «این حرفها را ما به همه یاد دادیم.»
سرانجام علی اکبر حسین پور رهبر زمانی که جوانی سی ساله بود و فرمانده گردان سیدالشهدا(ع) لشکر ۳۱ عاشورا را نیز بر عهده داشت، در تاریخ 20 بهمن 1363 به شهادت رسید.
شهید رهبری فرمانده گردان سیدالشهدا(ع) در کنار شهید مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
*پیام آقا مهدی باکری به مناسبت شهادت علی اکبر رهبری
بسماللهالرحمنالرحیم
«من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه ...»
خواهرهایی جواد ، مثل همه ی خواهر ها واقعادوست داشتند عروسی اش را ببینند. راستش خیلی ها چشم به راه ازدواج او بودند. شخصیت و مرامش به قدری شاخص و توی چشم بود که هر کس علاقه داشت ببیند چنین دسته گلی ، چگونه خانه و خانواده تشکیل خواهد داد. یک بار همشیره هایش دورش را گرفتند و گفتند: دیگه وقتشه جواد. ما می خوایم زنت بدیم. نه نیاری که دل آیجی ها می شکنه؟ بگو چشمت دنبال کیه تا بریم پاشنه ی در خونه شو دربیاریم. از خداشم باشه. کی بهتر از تو... و از این جور حرفا. جواد خیلی تو دار و با حیا بود. صد تا رنگ عوض می کرد وقتی پای این حرفا میومد وسط. دخترها که دیدند قفل زبان برادر باز نمی شود ، پا پی اش شدند که باید روی کاغذ برای ما اسمشو بنویسی . جواد برگه را برداشت و نوشت. خواهر ها کلی ذوق کردند و ورق را قاپ زدند و خواندند اما از قیافه هایشان معلوم بود که دمق شده اند اما چیزی هم نگفتند. من که شاهد قضایا بودم ، رفتم کاغذ را برداشتم و خواندم. دلم هری ریخت. نوشته بود: "مزد جهاد، شهادت است”
راوی: پدر شهید
پاسدار شهید جواد عنایتی
چندی پیش زهره سادات لاجوردی فرزند شهید بزرگوار سید اسد الله لاجوردی و استاد دانشگاه میهمان رجانیوز بود و با خبرنگاران رجانیوز گفتوگوی تفصیلی داشت. خانم لاجوردی که به دعوت جبهه پایداری انقلاب اسلامی کاندیدای انتخابات مجلس نهم نیز شده است، در این گفتوگو هم ناگفتههایی را از پدرش بهعنوان دیدهبان بصیر انقلاب مطرح کرد و هم در شرایطی که در سالهای اخیر معاونت فرهنگی مرکز زنان و خانواده ریاست جمهوری را برعهده دارد، نظراتش را در مورد وضعیت حجاب و عفاف در جامعه و دانشگاهها، خانواده و راهحلهای پیشنهادی برای اصلاح وضعیت موجود گفت.
لاجوردی دلیل استقبال خود از پیشنهاد جبهه پایداری برای کاندیداتوری انتخابات مجلس را نیز بیان کرد و همچنین دیدگاه خود را درباره مواضع برخی چهرههای سرشناس سیاسی مانند آقای هاشمی رفسنجانی بهطور صریح عنوان کرد.
متن اجمالی این گفتوگو در ادامه آمده است و متن کامل این گفتوگوی تفصیلی نیز از دو لینک زیر قابل دسترسی است:
وی در این گفتوگو درباره ساده زیستی شهیدلاجوردی گفت: ایشان معتقد بودند که رفاهطلبی، انسان را از رسیدن به رشد و کمال دور میکند. در وصیتنامهشان خطاب به فرزندانشان گفتهاند اگرچه برای من میسر بود وضعیتی بهتر از آنچه که برای شما فراهم کردم، فراهم کنم، اما به عنوان پدرتان که شما را بیش از هر چیزی ـجز انقلابـ دوست میدارد، صلاح شما را در این ندیدم که شما را به سمت رفاهطلبی و تجملگرایی سوق بدهم.