سربازی چون میثم تمار

ولایت سربازی چون میثم تمار می خواهد نه مختار که ...

سربازی چون میثم تمار

ولایت سربازی چون میثم تمار می خواهد نه مختار که ...

وداع دردناک دوقلوها با پدر شهیدشان+ تصاویر

دو قلوهایش که به دنیا آمدند برای نام گذاری شان هر کسی چیزی می‌گفت. اما حاجی گفت: هر چی قرآن بگه. قرآن را که باز کرد، آیه آمد «بشیراً و نذیراً» اسم پسرهایش را گذاشت بشیر و نذیر.
شهید محمد مهدی کازرونی در سال 1339 در روستای سعدی از توابع کازرون به دنیا آمد.

او در سال 1362 در حالی که فرماندهی طرح و عملیات لشکر 41 ثارالله را بر عهده داشت و در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.





عکس/آخرین سواری بر دوش بابا

"محمد حسین" بر روی مرکب پدر نهاده شده است تا همگان بدانند آنکه اینک بر دوش مردم، تا دروازه‌های بهشت بدرقه می‌شود، «رحیق مختوم» را نه به «بهانه» که با بهایی سنگین به دست آورده است.
«جعفر جنگروی» به سال 1333 در «فریدن» اصفهان متولد شد و در روز 27 بهمن ماه 1364، چند روز پس از آزادسازی بندر «فاو»، بر اثر اصابت موشک دوربردی که نزدیکی مقر فرماندهی «لشکر10 سیدالشهداء (صلوات الله علیه)» بر زمین خورد، بال در بال ملائک گشود.

شهید «جعفر جنگروی»، در زمان شهادت، جانشین فرماندهی «لشکر 10 سیدالشهداء (صلوات الله علیه)» بود و با شهادتش، یکی از ارکانِ رکین لشکر مزبور، از میان رفت.

تصویری که مشاهده می‌کنید، در روز تشییع پیکر پاک شهید «جعفر جنگروی» برداشته شده است. «محمدحسین» پسر کوچک شهید، توسط همرزمانش، بر روی تابوت پدر نهاده شده است تا همه گان بدانند، آن که اینک بر دوش مردم، تا دروازه های بهشت بدرقه می شود،  «رحیق مختوم»، را نه به «بهانه» که با بهایی سنگین به دست آورده است. ( برادر کوچک‌تر جعفر، با نام «علی جنگروی» به تاریخ اول مرداد ماه سال 1361، طی عملیات رمضان، خلعت شهادت پوشید. بر روی تابوتِ جعفر، تصویر هر دو برادر نصب شده است اما تصویر مشخص‌تر، متعلق یه علی است.)

روحمان با یادش شاد

مادر! کفن را کنار بزن شاید این شهید گل‌پسرت باشد

تشییع 92 شهید تازه تفحص‌شده؛
بالاترین خواسته شهدا آن است که اوامر الهی را اطاعت کنیم و به سفارش‌های آنها از جمله حجاب، امانت‌داری، صداقت و وفای به عهد که همان اوامر الهی است، عمل کنیم.
باز هم صدها و شاید هزاران مادر کهنسال با چادرهای مشکی به خیابان‌ها آمدند و با شیون و زاری به دنبال فرزندان خود گشتند. فرزندانی که سالها قبل از زیر قران و با دعای خیر مادرشان به خط مقدم رفتند و تکه‌تکه شدند زیر آتش دشمن اما اجازه ندادند خاک ایران ناقص شود. امروز دوباره همان مادران به خیابان آمدند تا مگر در میان 92 شهید تازه تفحص شده گل‌پسرشان را پیدا کنند. 

مراسم تشییع پیکرهای مطهر 92 شهید تازه تفحص‌شده که دو هفته گذشته از مرز شلمچه وارد کشور شدند در سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)  با حضور مردم عزادار تهران برگزار شد. 

به گفته "حسین عشقی" رئیس ستاد قرارگاه کمیته جست‌وجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح، این 92 شهید در عملیات‏‌های بدر، خیبر، والفجر 8، کربلای 5 و تک دشمن در سال 1367 در منطقه زبیدات عراق به شهادت رسیده‏‌اند که اکثر آنها در مناطق عملیاتی فاو و جزیره مجنون در عراق پیدا شده‏‌اند.

در این برنامه با شکوه شخصیت‌هایی چون آیت‌الله آملی لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی، حجت‌الاسلام ابوترابی، نائب رئیس مجلس، محمود احمدی‌نژاد و... حضور داشتند.

ابتدای مراسم با قرائت زیارت‌نامه ائمه بقیع(ع) توسط منصور نورایی، از ذاکرین اهل بیت(ع) و رزمنده و جانباز دفاع مقدس عطراگین شد و در ادامه حجت‌الاسلام سید محمدحسن ابوترابی‌فرد، نایب رییس مجلس دقایقی در مقابل مردم قرار گرفت و اظهار داشت: شهدا تحت تربیت خدای سبحان واقع شدند و این تربیت الهی است که بعد از 33 سال دل‌های مردم را به خویش مشغول داشته است و همین امر سبب شده که به بدن‌های مطهر شهدا متوسل شویم تا ما را شفاعت کنند.

وی بیان داشت: اولین ویژگی شهدا شناخت و ایمان به حق در عالی ترین سطح از معرفت و ایمان است و گام دوم آن‌ها استقامت در کنار حق است. آنها استقامت کردند تا شربت گوارای شهادت را نوشیدند و این استقامت قرآنی است که امام جعفر صادق(ع) ما را به سوی آن فرا می‌خواند.

نایب رئیس مجلس شورای اسلامی یادآور شد: استقامت، انسان را در دنیا و آخرت عزیز می‌کند و اقتدارش را می‌افزاید. امروز ملت ایران به یک مشت گره شده بر سینه نظام سلطه و استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای استکبار تبدیل شده است و این قدرت ثمره استقامت است.

حجت‌الاسلام ابوترابی اظهار داشت: اگر می‌بینید آمریکا با همه قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی با هیمنه استکباری خود 33 سال است طعم ذلت و شکست را در جبهه دفاع مقدس، محاصره اقتصادی و از تهاجم به مقاومت اسلامی لبنان و محاصره غزه چشیده است، بخاطر همین استقامت است.

وی با تأکید بر پیروی کردن از مکتب فقاهت امام جعفر صادق (ع) اظهار داشت: بالاترین خواسته شهدا آن است که اوامر الهی را اطاعت کنیم و به سفارش‌های آنها از جمله حجاب، امانت‌داری، صداقت و وفای به عهد که همان اوامر الهی است، عمل کنیم.

حجت‌الاسلام ابوترابی در پایان خواستار همکاری کامل دولت عراق با کمیته تفحص جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح شد و از اقدامات این کمیته در راستای بازگرداندن پیکرهای مطهر شهدا به کشورمان قدردانی کرد.

در پایان اشاره می شود که پیکر مطهر این شهدا که همه اکنون به ستاد معراج انتقال یافته است پس از شناسایی و تشخیص هویت به خانواده‌هایشان تحویل داده می‌شود و در صورت عدم تشخیص هویت این شهدا به عنوان شهید گمنام در سراسر کشور تشییع و به خاک سپرده خواهند شد.

حنابندان بچه‌های امام حسن(ع) +عکس


پودر حنا که در بین مردم به مهریه حضرت فاطمه زهرا(س) شهرت دارد از برگ درختی به همین نام تهیه می شود که پس از آسیاب شدن با مقداری آب خیس شده و جهت تثبیت خواص آن مدتی صبر کرده و سپس توسط افرادی مشخص مراسم حنابندان همراه با شکر خداوند و اشعار شاد اجرا می شود
شب قبل از حرکت نیروها به سمت خط مقدم و منطقه عملیاتی شب خوشحالی و شور و شعف رزمندگان محسوب می شد گویی که به مراسم جشن و سرور و دامادی می روند و براساس آداب و رسومی که در بین مردم و خصوصاً مردم جنوب کشور رایج است یک شب قبل از عروسی و دامادی جشنی را تحت عنوان حنابندان برگزار می کنند و در آن مراسم که با جشن و پایکوبی همراه می باشد نزدیکان عروس و داماد به حاضران در مجلس صله و هدیه می دهند.
در جبهه و قبل از عملیات نیز که رزمندگان شهادت و رسیدن به محبوب را در چند قدمی خویش می بینند با تمام وجود می خواهند با آمادگی کامل به دیدار معشوق بروند که در این بین نوشتن وصیت نامه و ادای دین و پرداخت حق الناس از مهمترین کارهای آنها به شمار می رفت و در مرحله بعد به وارستگی ظاهری خود پرداخته که از جمله آنها غسل شهادت و مراسم حنابندان می باشد که طی آن با گذاشتن حنا به دست ، پا و سر اوج رضایت و خشنودی خویش را آغاز عملیات نشان می دادند . 


پودر حنا که در بین مردم به مهریه حضرت فاطمه زهرا(س) شهرت دارد از برگ درختی به همین نام تهیه می شود که پس از آسیاب شدن با مقداری آب خیس شده و جهت تثبیت خواص آن مدتی صبر کرده و سپس توسط افرادی مشخص مراسم حنابندان همراه با  شکر خداوند و اشعار شاد اجرا می شود البته حنا بندان جبهه در شب قبل از عملیات با مراسم حنا بندان عروسی های رایج در پشت جبهه تفاوت های زیادی داشت . رزمندگان قبل از گذاشتن حنا غسل شهادت نموده و برخی نیز جهت ادای نماز شب ، وضوگرفته تا پوشش حنا سبب سلب توفیق نماز شب نشود . تازه داماد های بزم جبهه ، این مراسم را مقدمه دیدار محبوب محسوب کرده و با این نیت که می خواهند شهید شوند و به معشوق واقعی برسند مراسم را برگزار می کردند . سرخی حنا نیز یاد آور سرخی خون یاران سیدالشهدا (ع) در صحرای نینوا بود و با این وصف شب حنا بندان رزمندگان در جبهه با صدای خنده و شادی شان را نمی توان با مورد دیگری از شادی های مرسوم مقایسه کرد.
در جریان حنا گذاشتن که در آن افراد مجرد در اولویت بودند ، فضای اردوگاه آکنده از خنده و شوخی بود که صدای آن تا صدها متر آنطرف تر می رفت و برخی نیز که نسبت به بو یا رنگ حنا حساسیت داشتند ازترکش های حنا که توسط همرزمان پرتاب می شد بی نصیب نمی شدند و در این بین گاهی اوقات ادوات و سلاح ها نیز از این حنا بی نصیب نبودند.
رزمندگان بعداز حنا بستن و در فضای آرامش و سکوتی که پس از مراسم حنا گذاشتن ایجاد شده بود به همدیگر نگاه می کردند چرا که می دانستند برخی از آنان تنها یک شب دیگر در کنار هم بوده و برخی از دوستان آنان طی عملیات با ربودن گوی سبقت از همرزمان به معبود و عشق واقعی خویش رسیده و با پیوستن به قافله شهدا اجر مجاهدت ها و جهاد خویش را از خداوند متعال دریافت می نمایند .
با آغاز عملیات بسیاری از رزمندگان با ریخته شدن خونشان بر سر و صورت و دست و پا رنگ حنا در مقابل رنگ خون دیگر جلوه ای نداشته و با خضاب مجدد بدن و سر و صورت که این بار با خون انجام می شد به دیدار دوست و معبود واقعی خویش رهسپار می گردیدند.(زراعت پیشه،نجف،1391،اولین تیپ: :نگاهی به عملکرد تیپ ۱۵ آبی خاکی امام حسن مجتبی ع در دفاع مقدس)

شیعه مظلوم مصر . شهید انتظار

کسی که اگرچه در ابتدا حنفی بود اما محبتش به اهل بیت باعث شد تا روای صادقه‌ای از پیامبر اکرم(صلوات الله علیه) او را شیعه کند. و حالا باید گفت کسی که روز نیمه شعبان امسال توسط تکفیری‌ها به شهادت رسید؛ شهید شیخ حسن شحاته!

 

Download Full size

فراگیری قرآن قبل از تولد!

شیخ حسن شحاته در سال 1946 میلادی در خانواده‌ای حنفی مذهب به دنیا آمد. پدرش اگرچه حنفی مذهب اما دوستدار اهل بیت بود.

 خودش درباره دوران کودکی می‌گوید:

«پدرم آموزش قرآن را از هنگامی که در شکم مادرم بودم، آغاز کرد که این موضوع را خودش به من گفته بود. پس از پایان دوره شیرخوارگی و گرفتن از شیر یعنی در سن دو سالگی، مرا به مکتب‌خانه بردند تا قرآن رافرابگیرم»

 خواندن خطبه نماز جمعه در نوجوانی، اجرای برنامه‌های دینی در رادیو و تلویزیون مصر، حضور در ارتش مصر و ارشاد سربازان که به مسلمان شدن تعدادی از مسیحیان نیز انجامید، اقامه نماز جماعت در مسجدی در برابر سفارت رژیم صهیونیستی و استادی در الازهر و تالیفات گوناگون برخی از فعالیت‌های وی است. وی اگرچه بعنوان استادی سنی مذهب در الازهر تذریس می‌کرد اما هم دوره‌ای ها و شاگردانش چون شیخ طنطاوی ختما یادشان هست که او از همان موقع هم می‌گفت: «هرچه دل‌تان می‌خواهد بگویید، اما بدانید که پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین علی و فاطمهٔ زهرا و حسنین (علیهم‌السلام) شجره واحدی هستند که شاخه‌ها و میوه‌های آن یکی است.»

 

امیرالمومنین(علیه اسلام) نمی‌گذاشت بیفتم

 اما زندگی وی بعد از گرویدن رسمی به تشیع رنگ و بوی دیگری گرفت. مخصوصا که او محبوبیت زیادی داشت و حالا حتما این شیعه شدن بر عموم مردم خاصه علاقه مندانش تاثیر فراوانی می‌گذاشت. اماجرای شیعه شدن او هم خواندن دارد. ماجرایی که در حوالی سالهای 1994 تا 1996 میلادی اتفاق افتاده است:

«پیامبر(ص) را بر بلندای کوهی دیدم که امیرالمؤمنین(ع) از راه رسیدند و با یکدیگر به زبانی که آن را می‌فهمیدم، به سخن گفتن پرداختند. سپس پیامبر امیرالمؤمنین(ع) را برای کاری اعزام کردند و با دست چپ خود به من اشاره کردند که به دنبال ایشان حرکت کنم؛ دنبال آن حضرت به راه افتادم و از قامت مبارک‌شان، تنها گردن ایشان را می‌دیدم که در اوج زیبایی بود و من پشت سر ایشان از کوه‌ها سرازیر می‌شدم و هرگاه که می‌خواستم بر زمین بیفتم، ایشان با حرکت و اشاره دست مبارک‌شان مانع از افتادن من بر زمین می‌شدند. از خواب که بیدار شدم، دریافتم که باید تا ابد به حق و حقیقت ایمان بیاورم و در ورای امیرالمؤمنین حرکت کنم و فهمیدم که در معرض مشکلات بسیاری قرار خواهم گرفت اما با این حال به ولایت ایشان وفادار خواهم ماند.»

در خواب دیده بود که زمین می‌خورد و خودش هم تعبیرش را می‌دانست؛ مشکلاتی در  پیش رو بود که بازداشت توسط حکومت مصر یکی از آنها بود. زندانی شدن به جرم «اعلام ولایت و وفادارای به امام علی علیه‌السلام و ترویج دوستداری و وفاداری به آن حضرت»!

 

مشکلات شروع شده بود اما مولا هم بود

از زندان هم که آزاد شد محدودیت پشت محدودیت بود که برایش درست می‌کردند. ممنوع الخروجش کردند، از امامت جماعت خلع شد، اجازه نداشت به مصاحبه و گفت‌وگو با رسانه‌های دیداری و شنیداری و نوشتاریبپردازد. البته شیخ به علت استقبال گسترده مردمی، همچنان ویژه‌برنامه‌ای در تلویزیون مصر داشت که در نخستین برنامه پس از آزادی از زندان، به افشای غافلگیرانه شکنجه‌هایش در زندان‌های رژیم مبارک پرداخت و از ماجرای زندگی خود و عواملی که موجب توسل و تمسک وی به ثقلین یعنی کتاب خدا و عترت پیامبرش شد، سخن راند و این مصادف با ایام حزن‌انگیز محرم‌الحرام بود.

مشکلات شروع شده بود اما همانطور که در خواب دیده بود، هر بار به مدد امیرالمومنین(علیه السلام) از پس آنها بر می‌آمد.

 

 

یک تنه لباس سیاه به تن کرد

وهابیت کاری کرده بود که عاشورا شده بود روز جشن و شادی مردم. لباس نو می‌پوشیدند، جشن می‌گرفتند و حتی شیرینی مخصوصی به نام «شیرینی عاشورا» می‌پختند و پخش می‌کردند. دیدن اینها برای شیخ حسن دردآور بود:

«فریاد زیادم: "مردم! چگونه می‌توانید در چنین روزی جشن بگیرید و خوشحال باشید در حالی که در چنین روزی، فرزند پیامبر(ص) و نور دیدگانش را به قتل رساندند؟" و خود شروع به برگزاری مجالس عزاداری برای امام حسین(ع) کردم. من به همراه دوستانم، روزهای محرم مراسمی به یاد آن امام بزرگ برگزار و ذکر مصبیت گرفتیم و تمام طول شب گریه می‌کردیم و لباس‌های سیاه می‌پوشیدیم و چون در کنار مقام و بارگاه مطهر آن حضرت یعنی "مسجد الإمام الحسین"(ع) بودیم رژیم ترسید که ملت مصر علیه آنها بشورد و این شد که آن مصائب و بلاها را بر سر من آوردند.»


 فیلم نحوه شهادت شیخ حسن شحاته در روز نیمه شعبان -  مصر


حیف بود اگر شهید نمی‌شد

حیف بود اگر این زندگی به شهادت ختم نمی‌شد. در یکی از خانه‌های روستای «ابومسلم» در منطقه «ابوالنمرس» در استان «الجیزة» مجلس جشن برپا کرده بودند برای نیمه شعبان. مردم روستا چند هفته‌ای بود که تحت شدیدترین تبلیغات ضد شیعی بودند. شاید به همین خاطر هم بود که شیخ حسن شحاته به این مجلس رفته بود. مردم که از جشن و حضور میهمانان مطلع می‌شوند به خانه حمله می‌کنند. از پرتاب کوکتل مولوتوف شروع می‌کنند و به پتک و کلنگ می‌رسند؛ دیوارها را خراب می‌کنند، شیخ و همراهانش را بیرون می‌کشند و آنقدر می‌زنندشان تا به شهادت می‌رسند. بعد از شهادت هم پیکرهای آنها را روی زمین کشیدند. تصاویر و فیلم ها گواه این مطلبند.

شیخ حسن شحاته، یکی از برادرانش و دو نفر دیگر چهار شهید این ماجرا بودند. حیف بود این زندگی به چیزی جز شهادت ختم شود.

سیدی که خونش، مسیر تاریخ را عوض کرد+عکس


نیست.اطلاعات زیادی درباره س «سید یونس رودباری» وجود ندارد. او نه تنها در ایران، تعدا کمی او را می شناسند، بلکه متاسفانه حتی در زادگاهش، رودبار هم به درستی شناخته شده
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «سید یونس حسینی رودباری» اولین شهید نهضتِ امام خمینی است که نه تنها در ایران، تعدا کمی او را می شناسند، بلکه متاسفانه حتی در زادگاهش، رودبار هم به درستی شناخته شده نیست. با مراجعه به تاریخ معاصر، نقطه آغاز نهضت ِ جهانی حضرت روح الله را باید، فروردین 1342، دانست. در روز جمعه دومین روز از فروردین 1342، به مناسبت سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق(صلوات الله علیه) مجلس ذکری در محوطه ی مدرسه فیضیه قم برگزار گردید.این مجلس، به طور ناگهانی با حمله چند ده ها نفر که با چوب و دسته کلنگ مسلح بودند، مورد هجوم قرار گرفت و طلاب و روحانیون حاضر در جلسه، به شکلی بی رحمانه و بی سابقه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و تعدادی از آنان از بالکن های مدرسه به زیر افکنده شده و تمامی حجره های مدرسه فیضیه، زیر و رو شده و اموال شخصی طلاب نابود شد. هیچ کس تعداد دقیق شهدای این روز را نمی داند اما نام «سید یونس رودباری» به عنوان طلبه ای که بر اثر هجوم چماق دارانِ رژیم پهلوی، به شهادت رسید، توسط تمامی شاهدانِ آن جنایت، در تاریخ ثبت شد و با این حادثه و خون های به ناحق ریخته در آن، عمیق ترین چالش میان رژیم پهلوی و توده های مسلمان مردم ایران خلق شد. چالشی که کمتر از صد روز بعد، با برپایی بزرگ ترین تظاهراتِ ضد سلطنت تا آن زمان در 15 خرداد 1342 ، به اوج خود رسید و فصل جدیدی را در ادوار حیات امت اسلام گشود.

اطلاعات زیادی درباره س «سید یونس رودباری» وجود ندارد. فقط این که متولد 1311 شمسی در خانواده کشاورزی به نام «میر محمدعلی حسینی»  و  هفت سال پیش از شهادتش، وارد «حوزه علمیه ی قم» شده و از شاگردان حضرت «امام خمینی» بوده است. و دیگر؛ چند قطعه عکس و مزاری که در زادگاهش، زیارتگاهی آباد است و یادی که در تاریخِ نهضتِ حضرت روح الله، جاودانه شد.
در پنجاهمین سالگرد شهادت این سیدِ جلیل القدر، یاد او را پاس داشته و یکی از دو تصویر به جا مانده از وی و خاطراتی از نحوه ی شهادت او  را منتشر می کنیم:





اولین روزنامه ی اطلاعاتِ منتشره در ششم فروردین 1342 که خبر هجوم به مدرسه فیضیه را به اختصار
و با تحریف و جعل های آشکار منتشر نمود. 
در صورت ذخیره نمودن تصویر، محتوای روزنامه قابل مطالعه است.
[مشاهدات آیت الله العظمی سید علی خامنه ای از روز شهادت «سید یونس رودباری»
ادامه مطلب ...

خلبانی که 4200 بار شهید شد + عکس

15 اسفند؛ سالگرد آسمانی شدن شهید ابراهیم فخرایی/
سرهنگ خلبان محمدعلی سرباز این موضوع را خوب می‌داند همین است که تاکید دارد «یکی باید برود در میدان نبرد و خمپاره بریزد روی سرش تا اگر یکی گفت «6روز جبهه بودم» در جواب نگوید «همه‌اش شییییش روز!» از میان حرف‌های امثال اوست که می‌شود فهمید این شش روز شصت سال بوده؛ «پروازهای جنگی ما هر کدام ده دقیقه بود.
سرهنگ خلبان شهید ابراهیم فخرایی، افسری رشید از خطه ی خراسان بود که متاسفانه آن گونه که شاید مورد تجلیل و تکریم قرار نگرفته است. برادر ویٰ جواد فخرایی نیز در لباس پاسداری از انقلاب اسلامی شربت شهادت پوشید. شهید ابراهیم فخرایی 15به تاریخ 15 اسفند 1365 در عملیات کربلای 5 بال در بال ملائک گشود.  خاطره رشادت ایشان برای رهاندن یگان‌هایی از  محاصره دشمن زبانزد سردارانی پیشکسوت دفاع مقدس است. وی در سال های نخستین جنگ، افتخار همرکابی با شهید علی اکبر شیرودی را داشت.
تا همین 30 سال پیش می‌توانستی اطراف میدان سعدآباد مشهد پیدایش کنی اما حالا برای دیدنش باید بروی قطعه 26بهشت‌زهرای تهران. مسعود، پسر حالا28ساله‌اش می‌گوید «اینکه بابا اینجاست از کوچکی دنیاست! روبهروی شهید صیاد شیرازی، کنار شهید آوینی و شهدای نیروی هوایی؛ دوستان قدیمی دوباره دور هم جمع شده‌اند.»

حجت‌ا... بود به وقت اردیبهشت 1335 اما توی شناسنامه شد ابراهیم چهارمین پسر خانواده حاج‌یوسف فخرایی.

کودکی‌اش به شیطنت‌های بچگی گذشت و نوجوانی‌اش به کشتی. جوان که شد هوای پریدن کرد؛ آمد چهارزانو نشست روبروی چای خوردن عصرانه حاج‌یوسف. بریده روزنامه کیهان را گذاشت پیش پدر و گفت: با اجازه شما می‌خوام به نظام بروم! 

نگذاشت پدر حرف سربازی را پیش بکشد؛ 

«نه! می‌خوام به هوانیروز برم... می‌خوام خلبان بشم!».
* می‌خوای سوار هواپیما بشی!؟
*هواپیما نه! ... هلی‌کوپتر! ... هلی‌کوپتر جنگی!


با دست در هوا ویراژ داد. پدر لبخندی زد که «پس توی آسمان هم می‌خوای کشتی بگیری!؟» سر پرشوری دارد و زندگی هم دست می‌گذارد روی او تا اگر سال‌ها بعد ابراهیم فخرایی را از خلبانان کشورمان سراغ گرفتید، شما را به آدمی نترس برسانند، ببردندتان به‌جانب کسی که بیش از هزارساعت پرواز جنگی دارد با یک مدال بزرگ روی سینه‌اش؛ مدال شهادت.

ادامه مطلب ...

به فدای حضرت رقیه + عکس


آن چنان قیافه مظلومانه‌ای به خود گرفته بود که من نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر گریه. بد جوری گریه می کردم. بی انصاف، کم نیاورد و گفت: «آقا جان! من می‌خواهم شما را به دختر سه ساله‌ی اباعبدالله الحسین(ع) قسم بدهم که مانع از رفتن من نشوید»
سید حبیب الله حاجی میری چنین روایت می کند:
 یک روز که همه ی اهل خانواده دور سفره ی نهار جمع  بودیم، مصطفی، همان طور که سرش را پایین انداخته و مشغول خوردن غذا بود آهسته به من گفت: ‌«پدر ما با اجازه شما بعدازظهر می‌خواهیم برویم منطقه». مصطفی اخیراً پایش در جبهه مجروح شده بود. گفتم: «شما برای چی؟  برادرت که شهید شده ، مسعود هم که جبهه است. من هم که باید سرکار بروم. هر جور هم که حساب کنی تو دیگر نباید بروی. باید بمانی تا مادرت تنها نباشد،تازه هنوز پایت هم خوب نشده .» چون می دانستم این قبیل دلایل برای قانع کردنش کافی نست، آخرین تیرم را هم انداختم: «خیالت راحت! من راضی نیستم و مطلقاً‌ هم موافقت نمی‌کنم». 
 ناراحتی را کاملاً در چهره‌اش می‌دیدم، اما آن لحظه هیچ نگفت تا 10 دقیقه‌ای گذشت و بالاخره به زبان آمد:«ببخشید آقا جان، من مقلد امام هستم، مقلد شما که نیستم!» 
گفتم: «بله. مقلد امام هستی، اما رضایت پدر و مادر هم شرط است». 
گفت: «اما امام خودشان فرمودن که رضایت پدر و مادر شرط نیست». 
آن روز کمی در این خصوص با هم بحث کردیم و من هم چنان با رفتنش مخالفت کردم که دست آخر هم مصطفی با عصبانیت و ناراحتی از سر سفره بلند شد و رفت، من هم ناراحت رفتم مغازه. ‌چند دقیقه‌ای نگذشته بود که دیدم مصطفی جلوی مغازه ایستاده و دارد نگاه می‌کند. همین طور که زل زده بود به من، آهسته آهسته آمد و کنار در ایستاد، اما داخل نشد. گفتم:« آقا مصطفی! اذن دخول می‌خوای؟ خب بیا تو دیگه». 
در را باز کرد و آمد داخل . یک نگاهی به من کرد که من حسابی خودم را باختم.  آن چنان قیافه مظلومانه‌ای به خود گرفته بود که من نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر گریه. بد جوری گریه می کردم. بی انصاف، کم نیاورد و گفت: «آقا جان! من می‌خواهم شما را به دختر سه ساله‌ی اباعبدالله الحسین(ع) قسم بدهم که مانع از رفتن من نشوید»
 این را که گفت، ‌من حسابی منقلب شدم . دیگر جایی برای پافشاری نبود. رگ خوابم دستش بود. گفتم:«عیب ندارد، ‌من سر و جانم فدای حضرت رقیه(س)». 
مصطفی پرید و مرا در آغوش گرفت و بوسید و رفت. اول آبان 62 بود که مصطفی رفت، هشتم آبان تماس گرفت و از من اجازه خواست که در عملیات [والفجر 4] شرکت کند و من هم دعایش کردم و اجازه دادم. 

 روز 13 آبان، صبح زود بود که زنگ منزلمان به صدا درآمد. رفتم در را باز کردم،‌دیدم تعدادی از دوستان هستند. گفتند: «آمده‌ایم صبحانه را پهلوی شما بخوریم، نان هم گرفته‌ایم». شصبم خبردار شد که کار تمام شده اما صدایم درنیامد. نشستیم و شروع به خوردن صبحانه کردیم که سر صحبت ها باز شد و گفتند: «بین این بیست و یک شهیدی که آورده‌اند، آقا مصطفی هم هست». گفتم:‌ «صدایتان را بیاورید پایین که مادرش متوجه نشود».
 صبحانه را که خوردیم دست جمعی از خانه زدیم بیرون و رفتیم مقربسیج تا شهدا را ببینیم. اولین شهیدی که آوردند، مصطفای من بود. ‌روی صورتش را قبلا باز کرده بودند،چشمم که به جمالش افتاد،  داشت می‌خندید. درست مثل همان خنده‌ای که وقتی  اجازه دادم به جبهه برود، روی لبش بود. به فدای حضرت رقیه(س).



«سیدمصطفی حاجی میری»، سی ام شهریور 1345 در شهرستان قزوین متولد شد. او در سن هفده سالگی و حدود دو سال پس از شهادت برادرش «سید محسن» در جبهه ی «پنجوین» بال در بال ملائک گشود. روحمان با یادش شاد 

عکسی ماندگار از مادر و فرزند


این عکس روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار عازم جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به حجله ی دامادی می رود
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، بانو «بمانی رحمانی» می گوید: «این عکس روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار عازم جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به حجله ی دامادی می رود . بد جوری بد حال و قلباً ناراحت و گرفته بودم  اما دلم نمی آمد شادی و خنده های او را با گریه هام خراب کنم.
 وقتی اتوبوس حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، دیگر توانم را از دست دادم و بغضم ترکید. گریه امانم را برید. جوادم دور می شد و  اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد.
 اولین اعزام جواد 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و دیگر از آن جوانکی که من می شناختم ، خبری نبود. پسرم از تمام جهات متحول شده بود. نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش ، رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن.  حتی نماز شب هم می خواند. از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است. به هر دری زد تا این که بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد. این دفعه چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و جوادم رفت که رفت.»



جواد رحمانی نیکونژاد به تاریخ 20 شهریور 1343 در تهران متولد شد. او 19 سال بعد، در حالی که تنها  یازده روز با سالگرد تولدش فاصله داشت، در «سردشت»، بال در بال فرشتگان گشود.
روحمان با یادش شاد

آخرین یادگاریِ چهارده بسیجی بر گردِ آتش


چند شبی را هم در خرمشهر بودیم که عملیات آغاز شد. عملیات عجیبی بود. در مجموع 14 نفر از بسیجی های داخل این عکس در کربلای 4 به شهادت رسیدند. اسم های همه شان به خاطرم نمانده
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «رضا دولت آبادی»، از بسیجیان سال های دفاع مقدس، درباره ی عکسی که می بینید،چنین روایت می کند:
 «این جا خسروآبادِ آبادان است، کنار ما یک نهر فرعی وجود داشت که عرب های محلی و دیگر اهالی جنوب، از آب آن برای آب یاری نخلستان ها استفاده می کردند. در  همین آب ها تمرین می کردیم.
 اواخر آذرماه 1365 بود و علی رغم سردی هوا، به دلیل رعایت مسائل حفاظت اطلاعات، مجبور بودیم شب ها برای آموزش به آب بزنیم. ساعت 9 شب که می شد، بچه ها لباس غواصی پوشیده و وارد آب می شدند. دندان هایمان از سرما قفل می شد. 3 تا 4 دقیقه طول می کشید تا دمای بدن بچه ها با آب، یک نواخت شود که کمتر احساس سرما  کنیم. بعد عرض اروند رود را شنا می کردیم و وقتی بر می گشتیم نزدیک به ساعت 12 شب بود که پس از تعویض لباس ها، حدود 2 ساعتی می خوابیدیم و ساعت 4 صبح برای نماز بیدار می شدیم. بعد از نماز و صبحگاه هم بچه ها مشغول نظافت می شدند. آن روز ، خار و خاشاک هایی را که در جریان نظافت جمع آوری کرده بودیم ، آتش زدیم که همان موقع ، آقای افشار این عکس را از ما گرفت. 
 حدودا 6 روز قبل از عملیات کربلای 4 بود. بعد همه پشت یک خودرو سوار شده و حدود 7 تا 8 ساعت طول کشید تا به خرمشهر رسیدیم، چند شبی را هم در خرمشهر بودیم که عملیات آغاز شد. عملیات عجیبی بود. در مجموع 14 نفر از بسیجی های داخل این عکس در کربلای 4 به شهادت رسیدند.اسم های همه شان به خاطرم نمانده، اما شهیدان «ابراهیم کرمی شنستقی»، «علی جاوید مهر»، «محسن امامقلی»، «علی رضاآتشگران»، «حسین عبادی»، «علی میرزا ترابی کلیشمی»، « زرین آبادی» و «شاهپور عبدی» را در این عکس به یاد می آورم

روحمان با یادشان شاد