سربازی چون میثم تمار

ولایت سربازی چون میثم تمار می خواهد نه مختار که ...

سربازی چون میثم تمار

ولایت سربازی چون میثم تمار می خواهد نه مختار که ...

میثم، آیینه حق و اسوه مقاومت

میثم، آیینه حق و اسوه مقاومت


مکتب امام علی(ع) انسان‏ساز و تربیت‏کننده بود. آن کس که استعداد رشد و کمال داشت، در پرتو شخصیت والای امیرالمؤمنین(ع) جان می‏گرفت و زنده می‏شد و راه تعالی و شکوفایی معنوی را پیش می‏گرفت و به «معراج انسانیت‏» می‏رسید. چه بسیار، روحهایی که در چشمه سار ولایت و هدایت آن امام، تطهیر شدند و به وارستگی رسیدند و «خود» را فدای «خدا» کردند و این نشانه عظمت فکر و ایمان و دلیل حقجویی و خداخواهی و اخلاص آنان بود.

و.... اینک «میثم تمار» مردی از این فرزانگان و چهره‏ای آشنا برای طالبان ارزشهای معنوی و راهیان مسیر حق و شرف و جهاد و صبر و یقین!

اگر «میثم‏»، شیفته علی -علیه السلام بود به خاطر حق و عدل و اسلام و فضایل علی(ع) بود; اگر «میثم‏» عشقی سرشار و شگفت و محبتی عمیق و زلال به مولا داشت‏به خاطر آن بود که آن حضرت، کمال مجسم و تبلور اسلام و قرآن ناطق و عینیت دین بود. علی دوستی میثم، به حق‏دوستی او برمی‏گشت; حق‏دوستی‏اش، به ایمان و عقیده و شناخت و بصیرت آن شهید مصلوب، مربوط است.

شناخت چهره بارز میثم، ما را با سیمای دین، آشناتر می‏کند; و زندگینامه این زبان راستین حق و یار وفادار امیرالمؤمنین، ما را به محتوای سازنده قرآن و مکتب، رهنمون می‏گردد; و حیات پربار و شهادت پرافتخار این پرورده مکتب علی‏بن ابی‏طالب و شاگرد کلاس وحی و تعالیم انبیایی، برای ما نیز سراسر درس است و آموزش و الهام و اسوه و سرمشق.

شخصیت پرجاذبه این شیعه علی و پیرو حق و شهید راه فضیلت و راستی، چنان تابناک و نورانی است که در طول چندین قرن، همواره الهام‏بخش و درس‏آموز شیفتگان عدل و آزادی بوده است. کدام آزاده مکتبی و انسان شرافتمند و متعهد و باطل‏ستیز و حق‏جوست که نام «میثم‏» را نشنیده باشد؟!

گرچه میثم، پیشه‏وری ساده در کوفه بود، اما والایی ایمان وعظمت روح وجلالت‏شان و فداکاری بی‏نظیر و استقامت‏سترگ او در راه حق از او انسانی جاوید ومسلمانی نمونه ساخته است، که اوراق تاریخ اسلام را با نام خویش، مزین کرده و سندی افتخارآمیز برای آیین مقدس اسلام است که چنین فرد مهذب و ارزشمندی به بشریت، تقدیم داشته است.

و ... بالاخره، «میثم‏» را باید شناخت. به دنبال این معرفت و شناخت است که زمینه پیروی و تبعیت فراهم می‏گردد. پس از این مقدمه برویم سراغ او که ما را می‏خواند و طنین کلام بیدارکننده او از زبان گویایش در گوش تاریخ پیچیده است.

میثم تمار


میثم، فرزند یحیی بود. از سرزمین «نهروان‏» که منطقه‏ای میان عراق و ایران است. بعضی او را ایرانی و از مردمان فارس دانسته‏اند; او را «ابو سالم‏» هم می‏خواندند.

ابتدا، غلام زنی از طایفه «بنی اسد» بود. حضرت علی(ع) او را از آن زن خرید و آزادش کرد (1) .میثم، از اصحاب پیامبر به شمار آمده است (2) . هرچند از جزئیات زندگی او درسالهای نخستین حیاتش و در روزگار صدراسلام، اطلاع‏مبسوط در دست نیست. لقب «تمار» (خرما فروش) راهم ازآن جهت‏به او می‏گفتند، که در کوفه خرمافروش بود.

میثم تمار، علاوه بر آن که خود، مسلمانی فداکار و پاک و شیعه‏ای وفادار و خالص بود، خاندانش نیز از رجال و بزرگان‏شیعه بودند. میثم، شش پسر داشت و نوه‏هایی بسیارکه بطور عمده، آنان هم همچون پدر در صراط مستقیم حق و تبعیت از اهل‏بیت و اعتقاد به ولایت و رهبری امامان معصوم بودند و بیشتر آنان در شمار راویان احادیث ائمه یادشده‏اند. ائمه شیعه هم به میثم و فرزندانش اظهار محبت‏وعلاقه کرده و از آنان تجلیل می‏کردند. پسران میثم، عبارت بودند از: عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی.

شعیب از اصحاب امام صادق(ع) و صالح از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بود. حتی امام باقر(ع) به صالح فرمود:«من به شما و پدرتان علاقه بسیار دارم.» (3) عمران هم، از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق -علیهم السلام‏بود.این گونه کلمات، هم میزان اعتبار این خانواده رانزد ائمه می‏رساند و هم پیوستگی ورابطه و محبت و تبعیت‏خاندان میثم و خود او را نسبت‏به امامان شیعه نشان می‏دهد.

آشنایی میثم با علی(ع)


حضرت علی(ع) پیشتر، سرنوشت و سرگذشت میثم تمار را از زبان رسول خدا شنیده بود. میثم هم از پیش، شیفته اهل‏بیت و علاقه‏مند به آن عترت پاک بود.

اما اولین برخورد حضوری و دیدار میثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همین برخورد و ملاقات بود که حضرت، تصمیم گرفت میثم را از صاحبش بخرد و سپس وی را آزاد کند بالاخره با تصمیم آن حضرت، میثم به آزادی رسید.

در آن اولین ملاقات علی(ع) با میثم، چنین گفتگویی انجام گرفت:

علی(ع) پرسید: - نامت چیست؟

- سالم.

- از رسول خدا شنیدم که پدرت نام تو را «میثم‏» گذاشته است، به همان نام برگرد و کنیه‏ات را «ابو سالم‏» قرار بده.

- خدا و رسول و امیرمؤمنان راست گفتند. (4)

آشنایی میثم با مولایش علی -علیه السلام برای او توفیقی بزرگ و سعادتی ارزشمند بود.از این رو به شاگردی در مکتب علی(ع) گردن نهاد و دریچه قلبش را به روی معارف علوی گشود و جان تشنه‏اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سیراب کرد. آن حضرت هم با مشاهده استعداد روحی و زمینه مناسب وی دانش و آگاهیهای بسیاری را به او آموخت و میثم را با اسرار و رازهای نهانی آشنا ساخت و از این رو میثم از علومی بهره‏مند و برخوردار بود که فرشتگان مقرب و رسولان الهی از آن آگاه بودند. (5)

میثم، علم تفسیر قرآن را نزد علی -علیه السلام فراگرفت و از معارفی که از آن حضرت آموخته بود کتابی تدوین کرد که کتابش را پسرش از او روایت کرد. به همین جهت، میثم یکی از مؤلفان شیعه به حساب می‏آید.صاحب سر امیرالمؤمنین بود و آن حضرت، وی را به طریق فهمیدن حوادثی که در آینده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا کرده بود و میثم، گاهی برخی از آنها را برای مردم، بازگو می‏کرد و مایه اعجاب دیگران می‏شد. این دانش و آگاهی از عاقبت افراد و پیشگوییها در اصطلاح به «علم اجل‏» یا «علم منایا و بلایا» معروف است، که امامان معصوم به کسانی که آمادگی و استعداد و رازداری و ظرفیت و کشش آن را داشتند، می‏آموختند. میثم تمار، دست‏پرورده این مکتب بود. هرچند که اشخاص فرومایه و مغرض، یا جاهل و نادان. او را به دروغگویی متهم می‏کردند.

روزی «ابو بصیر» به امام صادق - علیه السلام عرض کرد: شما چرا از یاد دادن علم به من مضایقه می‏کنید؟!

فرمود: چه علمی؟

- علمی که امیرالمؤمنین -علیه السلام به میثم یاد داده بود.

- تو میثم نیستی. آیا شده است تا به حال من مطلبی به تو بگویم و تو افشا نکرده باشی؟

- نه یا ابن رسول الله!

- پس رازدار چنان علوم نمی‏باشی!

دیدگاه علی(ع) و ائمه نسبت‏به «میثم‏»


جایگاه والای میثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت‏به وی و نیز از برخوردشان با او در صحنه عمل، می‏توان دریافت. صفا و صمیمیتی که میان علی(ع) و میثم بود و میزان رابطه مودت آمیزشان را از انس و الفت این دو نسبت‏به‏هم می‏توان شناخت. حضرت، حتی به مغازه خرمافروشی میثم می‏رفت و در آن جا با او صحبت می‏کرد و قرآن و معارف دین را به او می‏آموخت.

یک بار امام علی(ع) میثم را به دنبال کاری فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه میثم ماند. یک مشتری برای خریدن خرما مراجعه کرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!... وقتی میثم برگشت و از این معامله با خبر شد، دید که پولهای آن شخص، تقلبی است و به حضرت قضیه را گفت. علی(ع) فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند یافت.»

در همین گفتگو بودند که آن مشتری، خرماها را باز آورد و گفت: این خرما تلخ است.... (6)

این، نهایت‏خلوص بین آن دو و موقعیت میثم را نزد امام می‏رساند که آن حضرت در حالی که امیرمؤمنان و رهبر امت و عهده‏دار حکومت اسلامی است، در دکان میثم، خرمافروشی هم می‏کند.

علاوه براین، نزدیکی معنوی میثم با علی(ع) را در لحظه‏ها و موقعیتهای دیگر هم می‏توان دید، از جمله این که میثم، پابه‏پای افراد زبده‏ای چون «کمیل‏» در مواقف نیایش و عبادت مولا حضور می‏یافت و انیس شبهای عرفانی آن حضرت و راز و نیازهای امام با پروردگار بود.

میثم نقل می‏کند: شبی از شبها مولایم امیرمؤمنان(ع) مرا با خود به صحرای بیرون کوفه برد تا این که به مسجد «جعفی‏» رسید. روبه قبله کرد و چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبیح، دستهایش را به دعا باز کرد و گفت:

«خدایا چگونه بخوانمت؟ در حالی که نافرمانی کرده‏ام و چگونه نخوانمت؟ که تو را شناخته‏ام و دلم خانه محبت تو است. دستی پرگناه و چشمی پرامید به سویت آورده‏ام...» و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاک نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاست و از آن مسجد بیرون رفت. من نیز در پی آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. آن گاه پیش پای من، خطی کشید و فرمود: مبادا که از این خط بگذری!... و مرا همان جا گذاشت و خود رفت. شبی تاریک بود. پیش خود گفتم: مولایم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسیاری دارد، اگر مساله‏ای پیش آید، پیش خدا و پیامبر چه عذری خواهم داشت؟ هرچند که برخلاف دستور اوست، ولی در پی او خواهم رفت تا ببینم چه می‏شود.

رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهی یافتم که سر در داخل چاه کرده و با چاه، سخن می‏گوید.

حضور مرا حس کرد و پرسید: کیستی؟

- میثم.

- مگر به تو دستور ندادم که از آن خط، فراتر نیایی؟

- چرا، مولای من، لیکن از دشمنان نسبت‏به جانت ترسیدم و دلم طاقت نیاورد.

آن گاه پرسید: از آنچه گفتم، چیزی هم شنیدی؟

گفتم: نه، مولای من.

و حضرت، اشعاری را خطاب به من خواند (به این مضمون):

«در سینه‏ام اسراری است، که هرگاه فراخنای سینه‏ام احساس تنگی می‏کند، زمین را با دست، کنده و راز خویش را با زمین در میان می‏گذارم!

وقتی زمین می‏روید، آن گیاه، از بذر و دانه‏ای است که‏من کاشته‏ام....» (7)

میثم، محرم راز علی(ع) بود، و انیس خلوتهای او و آشنا با تجلیات روح خدایی آن امام معصوم. هم در نظر آن پیشوای فرزانه و پاک، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن و امام حسین(ع) مورد احترام بود و هم امامان دیگر از او با عظمت و تجلیل، یاد می‏کردند.

یک بار، میثم در مدینه «ام‏سلمه‏» - همسر پیامبر - را دید.ام‏سلمه به او گفت:ای میثم! حسین(ع) همواره تو را یادمی‏کرد.

امام باقر(ع) می‏فرمود: «من به میثم بسیار علاقه‏مندم‏»، امام صادق(ع) به میثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخن گفت.

صالح - فرزند میثم - می‏گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: برایم حدیث‏بگویید. پرسید: مگر حدیث را از پدرت نیاموخته‏ای؟ گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم.... (8)

امام باقر(ع) با این کلام، اشاره به مقام علمی و فضایل کلامی و دانش میثم می‏کند، به حدی که پسر میثم بودن را زمینه‏ای می‏داند که او را از شنیدن و آموختن حدیث، بی‏نیاز ساخته باشد.

خبر از شهادت


برای کسی که مرگ را عبور به دنیایی وسیعتر که رنگ ابدیت و جاودانگی دارد می‏شناسد، اگر کارش نیکو و ایمانش متعالی باشد، انتقال به آن دنیای خوب، سعادتی عظیم است; بخصوص اگر پایان عمرش در این دنیا به صورت «شهادت‏» باشد، که حیات طیبه جاوید را در کنار صالحان و پیامبران و در جوار رضایت پروردگار به ارمغان می‏آورد.

میثم، پیش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولایش علی(ع) شنیده بود.

امام به میثم تمار گفت: چه خواهی کرد آن روز، که فرزند ناپاک بنی‏امیه - عبیدالله زیاد از تو بخواهد که از من تبری و بیزاری بجویی؟

میثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنین نخواهم کرد!

امام: در غیر این صورت، به دارت آویخته و تو را می‏کشند.

میثم گفت: صبر و بردباری خواهم کرد، این در راه خدا چیزی نیست...

نه یک بار، بلکه بارها، علی -علیه السلام - سرنوشت «شهادت بر سر عقیده و ایمان‏» را که در انتظار میثم تمار بود، به او یادآوری می‏کرد و میثم نیز بدون وحشت و هراس، خود را برای آن «میلاد سرخ‏» مهیا می‏کرد.

این که میثم، از شهادت خویش، خبر داشت و حتی جزئیات آن را هم از زبان مولایش شنیده بود، دلیل دیگری بر عظمت روح و ظرفیت‏بالا و قدرت ایمان او بود.

«به «شهادت‏» سوگند!

ترس از مرگ که در مردم هست وهمی پندارند مرگ را غول هراس انگیزی روی این علت هست که ندارند امیدی روشن... به پس از مردن خویش.

زین جهت، ترسانند ورنه آن شیعه پاک اندیشی که زگفتار خدا و زکردار علی گشته دریادل و غران و صبور چه هراسش از مرگ؟ مرگ در راه هدف یا که از کشته شدن!

و جز این نیست که یک فرد شهید زنده‏ای جاوید است زنده‏ای در دل اعصار و قرون....» (9)

میثم، با این روحیه بالا و شهادت طلب، مدافعی بزرگ از حریم حق و خط ولایت‏بود. پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) گاهی برای زیارت به مدینه می‏آمد، و از امام حسن و امام حسین(ع) جدا می‏ماند. مردم کوفه و مدینه پذیرای سخنان میثم بودند و زبان حقگو و فضیلت‏گستر میثم، همواره در هرجا به نشر و بیان فضایل علی(ع) گویا بود، تا کوشش دشمنان امام در پنهان ساختن فضیلتهای آن حضرت، کمتر به نتیجه برسد. این، سفارش خود امام به میثم بود که فضایلش را نشر دهد.

صالح - یکی از فرزندان میثم - نقل کرده است که: پدرم گفت: روزی در بازار بودم، «اصبغ بن نباته‏» یکی از یاران علی(ع) نزد من آمد و با حالتی شگفت‏زده گفت: ای وای... میثم! از امیرمؤمنان سخنی دشوار و عجیب شنیدم.

گفتم: چه شنیدی؟

گفت: شنیدم که می‏فرمود: «حدیث و سخن اهل‏بیت، بسیار سنگین و دشوار است، و آن را جز فرشته‏ای مقرب یا پیامبری صاحب رسالت‏یا بنده مؤمنی که خداوند، دلش را برای ایمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درک عمق آن نمی‏رسد.»

فوری برخاسته، خدمت‏حضرت علی(ع) رفتم و از او نسبت‏به کلامی که از «اصبغ‏» شنیده بودم، توضیح خواستم. حضرت، تبسمی کرد و فرمود: بنشین! ای میثم! آیا هر صاحب دانشی می‏تواند هرعلمی را حمل کند و بار آن را بکشد؟! خداوند وقتی به فرشتگان گفت که می‏خواهم در زمین، جانشینی قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدایا آیا کسی را در آن قرار می‏دهی که فساد کند و خون بریزد؟ آن گاه با اشاره‏ای به داستان حضرت موسی و خضر و سوراخ کردن آن کشتی و کشتن آن غلام فرمود: پیامبر ما در روز غدیرخم دست مرا گرفت و فرمود: «خدایا! هرکه را من مولایش بودم، علی مولای اوست.» ولی جز اندکی که خداوند، نگاهشان داشت، آیا دیگران این کلام پیامبر را به دوش کشیدند و فهمیده و عمل کردند؟ پس بشارت‏باد بر شما! که با آنچه از گفته پیامبر حمل کردید و به آن متعهد ماندید، خداوند به شما امتیازی بخشید که به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضیلت ما و کار بزرگ و شان والای ما را به مردم بازگویی کنید! (10)

در آن عصر خفقان که نشر و پخش فضایل علی(ع) جرم محسوب می‏شد و ممنوع بود، میثم، رهنمود ارزنده‏ای از آن حضرت فراگرفته، کوشید تا پای جان به آن عمل کند.

میثم، با خبری که امام، به او داده بود، می‏دانست که پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند کشید; حتی آن درخت را هم می‏دانست.

گاهی هنگام عبور از کنار آن درخت، علی(ع) به او می‏فرمود: ای میثم! تو بعدها با این درخت، ماجراها خواهی داشت... این رخت‏خرما را به چهار قسمت، تقسیم کرده و تو را از قسمت چهارم به دار می‏آویزند. از این رو، میثم، خیلی وقتها پیش درخت آمده و در کنارش نماز می‏خواند و می‏گفت: مبارکت‏باد ای نخل! مرا برای تو آفریده‏اند و تو برای من روییده‏ای و همواره به آن نخل نگاه می‏کرد. (11)

روزی که ابن زیاد، حاکم کوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه‏ای از آن درخت نخل، گیر کرد و پاره شد. ابن زیاد از این پیش آمد، فال بد زد و دستور داد که آن را بریدند. نجاری آن را خرید و به چهار قسمت درآورد. میثم به فرزندش صالح گفت: نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حک کن!

صالح می‏گوید: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتی ابن زیاد، پدرم را به دار آویخت، پس از چند روز، چوبه دار را دیدم، همان قسمتی از آن نخل بود که نام پدرم را بر آن نوشته بودم!.... (12)

فضیلتها


بزرگترین فضیلت‏یک انسان، همان ایمان و علم و تقواست که در میثم نیز وجود داشت.اما اضافه بر اینها، گاهی برجستگیهای خاصی در شخصیت‏یک مؤمن متقی وجود دارد که او را نسبت‏به دیگران، برتر می‏سازد. در این بخش، اشاره‏ای کوتاه به بعضی از این صفات ارزنده و امتیازات و فضایل خاص میثم می‏شود:

1- سخنوری


میثم، بیانی رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنوری میثم تمار را از این واقعه که نقل می‏شود می‏توان دریافت:

در بازار، میثم، رئیس صنف میوه‏فروشان بود. هرگاه قرار بود در جایی و نزد کسی و یا موقعیت مهمی، سخنی گفته شود از میثم تمار می‏خواستند که سخنگویشان باشد. گروهی از بازاریان نزد میثم رفتند تا باهم به عنوان شکایت از حاکم و عامل بازار، پیش «ابن زیاد» بروند که والی شهر کوفه بود. در این برخورد و دیدار با ابن‏زیاد میثم بود که به نمایندگی از دیگران با رشادت به سزایی سخن گفت. خود میثم در باره این دیدار و سخنها می‏گوید:

«ابن زیاد، با شنیدن گفتارم به شگفتی افتاد و در سکوت فرورفت.» (13)

همین بیان صریح و حقگویی آشکار باعث‏شد که از میثم کینه‏ای در دل ابن زیاد بماند.

2- مفسر قرآن


تفسیر قرآن از علوم ارزشمند در اسلام است و این علم، که شناخت مفاهیم بلند آیات قرآن است، نزد پیامبر و امامان معصوم است.

گرچه قرآن، کتاب روشن حق و معجزه‏ای گویا از سوی خداوند برای عموم مردم است، لیکن اسرار و دقایق و نکات لطیف و ظریف و اشارات پرمعنای فراوانی در آن است که در علم تفسیر، پرده از روی آن دقائق، برداشته می‏شود و درک بهتر و بیشتری از مضمون و محتوای آیات این کتاب آسمانی که وحی خداوند است، به دست می آید.

پیشوایان دین ما - که درود خدا بر آنان باد - آشنایی‏شان با قرآن از علم الهی سرچشمه می‏گرفت و از آن معارف والا به شاگردان و اصحاب خویش به تناسب فهم و استعداد آنان می‏آموختند. میثم تمار، یکی از این شاگردان والا مقام درمکتب تفسیری علی(ع) بود. میثم علم تاویل معانی قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآن‏شناسی، دانا و بصیر گردید.

روزی میثم با «ابن عباس‏» - مفسر قرآن و شاگرد علی(ع) - در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آنچه از تفسیر قرآن می‏خواهی، بپرس! من تمام قرآن را نزد علی(ع) فراگرفتم و آن حضرت تاویل قرآن را به من تعلیم فرمود. ابن‏عباس که مراتب فضل و علم و تقوای میثم را می‏دانست، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در باره تفسیر قرآن بنویسد. میثم پیش از بیان تفسیر، گفت: ای ابن عباس! چگونه خواهی بود وقتی که مرا مصلوب و به دار آویخته ببینی، نهمین نفری که چوبه دارش هم کوتاهتر از دیگران است؟ ....

ابن عباس گفت: کاهن هم که هستی؟! و خواست که کاغذ را پاره کند.

ابن عباس از علم به آینده بی‏بهره بود، و چون چنین خبر و پیشگویی را از میثم شنید که از جزئیات شهادتش خبر می‏دهد، برایش غیر قابل هضم بود، از این جهت. این گونه برخورد کرد. اما میثم گفت: آرامتر!...آنچه را از من می‏شنوی بنویس و نگهدار! اگر آنچه می‏گویم راست‏بود، نگاهش‏دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش کن.... و ابن‏عباس پذیرفت که چنان کند. (14)

3- راوی حدیث در صدر اسلام


با آن استعداد خاص و موقعیت‏خوبی که میثم داشت، احادیث زیادی از علی(ع) شنیده بود، و آن گونه که از گفته‏های پسرش بر می‏آید، حتی کتابی که مجموعه‏ای از احادیث‏بود تالیف کرده است، لیکن متاسفانه از نوشته‏های او چیزی باقی نماند و راویان دیگر هم به خاطر درک نکردن موقعیت و اهمیت آن به نقل از وی نپرداختند و بیشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندکی از روایات میثم در کتابهای حدیث نقل شده است. پسرانش یعقوب و صالح از نوشته‏های او روایت نقل می‏کردند. (15)

4- دانای رازها


چنان که قبلا هم اشاره شد، میثم از بسیاری حوادث آینده،آگاهی داشت و گاهی آنها را پیشگویی می‏کرد. دانای‏رازهای نهان بود. نامه سربسته می‏خواند و راز نشنیده‏می‏گفت.... این را نیز از مولایش علی(ع) فراگرفته بود. آگاهی از سرنوشت‏خود و افراد دیگر و با خبر بودن از وقایعی که بعدا به وقوع خواهد پیوست، فتنه‏هایی که بعدا پیش خواهد آمد، تاریخ و نحوه شهادتها و وفاتها و... از علومی بود که امیرمؤمنان، آن را به برخی از یاران برگزیده خویش که روحی بزرگ و استعدادی بالا و دلی وسیع و ظرفیتی افزون داشتند، آموخته بود. اینان را «اصحاب سر» حضرت امیر می‏دانستند و میثم هم یکی از این اصحاب بود. (16)

و در موارد متعددی با استفاده از این موهبت از حوادثی خبر می‏داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق می‏پذیرفت. (17) به چند نمونه از این پیشگوییها اشاره می‏شود:

الف - پیشگویی شهادت خویش


میثم، می‏دانست که چه زمانی و چگونه و به دست چه کسی کشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، این نکته توضیح داده شد.

ب - خبر مرگ معاویه


ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعه‏ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی 

محفوظ بمانید. این باد، «عاصف‏» است و خبر مرگ معاویه را می‏دهد که هم‏اکنون مرد.

یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر می‏برند، معاویه فوت کرده ومردم با فرزندش یزید، بیعت کرده‏اند.گفتم: مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (18)

ج - قیام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکم‏کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد. میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها می‏شوی و به‏خونخواهی حسین‏بن علی(ع) قیام خواهی کرد و همین شخص را -ابن زیاد - که ما را می‏کشد، خواهی کشت.

ابن زیاد مختار را از زندان، طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه‏ای فرارسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت. (19)

در تاریخ قیام مختار خوانده‏اید که وی عاملان حادثه‏عاشورا را گرفت و به سزای جنایتشان رساند. ابن‏زیادهم از کسانی بود که گرفتار شد و سربریده‏اش را نزد مختار آوردند.

د - واقعه کربلا


زنی به نام «جبله مکی‏» نقل می‏کند که از میثم تمار شنیدم که می‏گفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم می‏کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می‏دانند. این واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان مرا از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین(ع) همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه....

آن گاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین‏بن علی(ع) سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده‏است.

جبله می‏گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوارها می‏تابد، همچون پارچه‏های رنگ‏آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین‏بن علی(ع) کشته شد!.... (20)

شهادت، فصل سرخ زندگی


حمایت از حق، پیامدهایی چون «شهادت‏» هم دارد، ولی برای حامیان حق، لذتی بالاتر از آن نیست، چرا که عشقشان به ارزشهای متعالی و ماندگار الهی، آنان را از تعلقات دنیوی آزاد ساخته است و برای سعادت ابدی به آسانی حاضرند تا نقد جان را در میدانهای ایثار و فداکاری و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقای او و بهشت جاوید برسند.

اسلام، عزیزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتی دارد، در سایه ایمان و اسلام است. بنابراین، مسلمان کسی است که در لحظه‏های سرنوشت‏ساز و در هنگام نیاز با بذل مال و جان و هستی، اسلام را یاری کند.

میثم یکی از این جانبازان راه دین و فداکاران مخلص راه ولایت وحق و عدالت‏بود. جان را هم بر سر حمایت از فضیلتهایی که در وجود علی(ع) و در خط ولایت آن حضرت، تجسم یافته بود، فدا کرد. شهادت، میلاد سرخ میثم بود. برگی بود که با خون، رقم بقا بر آن زده شد و کتاب زندگی‏اش پس از مرگ، جاودانگی یافت. اینک با هم این اوراق سرخ و خونین را که سندی دیگر بر کمال و برتری و برجستگی میثم تمار است‏بخوانیم:

با «حبیب‏»


شهادت در راه خدا آرزوی بزرگ «میثم تمار» و «حبیب‏بن مظاهر» بود. و هردو به این آرزو رسیدند; حبیب، در رکاب حسین(ع) و میثم در مبارزه با طغیان «ابن زیاد».

روزی، میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیب‏بن مظاهر ملاقات کرد. مدتی باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب‏بن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزه‏فروشی (21) را می‏بینم که در راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار می‏آویزند و بر چوبه دار، شکمش را می‏درند. (اشاره به شهادت میثم در کوفه)

میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ‏رویی را می‏بینم و می‏شناسم، با دو دسته موی بر سر که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می‏کند و کشته می‏شود و سرش در کوفه گردانده می‏شود. (اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.

اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم می‏کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجری‏» یکی از یاران علی‏«ع‏» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفته‏اش بیفزاید که: «به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه می‏آورد، صد درهم بیشتر داده می‏شود.» و. .. رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (22)

به دنبال «حسین‏»(ع)


میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال، تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روی به مکه بنهد. در مکه به دیدار امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج‏به مدینه رفت. در دیداری که با «ام سلمه‏» - همسر پیامبر - داشت، خود را معرفی کرد. ام سلمه گفت: پیامبر، بارها تو را یاد می‏کرد و در دل شبها، سفارش تو را به علی(ع) می‏نمود. میثم از ام‏سلمه، حسین‏بن علی را پرسید. ام‏سلمه گفت: به اطراف مدینه رفته است، او نیز همواره تو را یاد می‏کرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست داشتم بر او سلام بگویم. من بر می‏گردم و به خواست‏خدا یکدیگر را نزد پروردگار، دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع) بود، زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت رسید.)

آن گاه ام‏سلمه با عطری محاسن میثم را معطر ساخت. میثم گفت: به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام‏سلمه: چه کسی این خبر را به تو داده است؟

میثم: مولا و سرور من!

ام‏سلمه، در حالی که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت: علی(ع) فقط مولای تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان است. آن گاه ام‏سلمه از او خداحافظی کرد. (23)

دستگیر شدن میثم


میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعی‏اش موقعیت او را از هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حج‏به سوی کوفه برمی‏گشت که «ابن زیاد» دستور دستگیری او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این در حالی بود که مسلم‏بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره‏های برجسته هوادار اهل‏بیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه برای اعتراضها و شورشها فراهم بود.

«عریف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن‏زیاد او را تهدید کرده بود که اگر میثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.

میثم گرچه در آن روز، پیرمردی سالخورده بود که بر استخوانهایش جز پوستی باقی نمانده بود (24) و از نظر جسمی، تحلیل رفته بود، لیکن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحی و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدی بود که ابن‏زیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افکنده بود; به همین جهت هم برای بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.

ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله‏بن زیاد خبر دادند که میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن‏زیاد گفتند که: او از نزدیکترین و برگزیده‏ترین یاران ابوتراب، علی(ع) است.

ابن زیاد گفت: وای بر شما! کار این مرد عجمی به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والی کوفه آوردند.

ابن زیاد، برای آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در کجاست؟

- در کمین ستمگران ... که تو یکی از آنانی.

- با این که عجم هستی با من این گونه سخن می‏گویی؟! به من خبر داده‏اند که تو با «ابوتراب‏» بسیار نزدیک بوده‏ای!

- آری، درست گفته‏اند.

- باید از علی تبری بجویی و با ابراز تنفر از او، او را به زشتی یاد کنی وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار می‏آویزمت.

میثم در مقابل این تهدید گفت: علی(ع) به من خبر داده است که مرا به دار می‏آویزی.

ابن زیاد برای جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: وای بر تو! با سخنان علی درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویی).

میثم گفت: چگونه؟ در حالی که این خبر را علی -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند! از مکانی هم که در آن به دار آویخته می‏شوم به خوبی آگاهم که در کجای کوفه است و من نخستین مسلمانی هستم که در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.

ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می‏گذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر دارش آویزند. (25)

و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.

بر فراز دار


برای مردان خدا فراز دار، سکوی رفیع و افراشته‏ای برای معراج است.

به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که برای قدرتهای خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستی است; برای شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویی و حمایت از خط راستین علوی و سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدی به طرف چوبه دار بردند.

میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزی نمی‏گرفت و چنان عادی و بی‏اعتنا، آن را تلقی می‏کرد که بر خشم دشمن می‏افزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایی رسا مردم را برای شنیدن حقایق اسلام و احادیث‏سری علی(ع) فرامی‏خواند. (26) میثم می‏گفت: هرکس می‏خواهد حدیث مکنون و ارزشمند علی(ع) را بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر می‏دهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می‏شدند. میثم از فراز منبر «دار» برای انبوه جمعیت، سخن می‏گفت. فضایل و شایستگیهای اهل‏بیت پیامبر و دودمان علی(ع) را بازگو می‏کرد و خیانتها و فسادهای بنی‏امیه را فاش می‏ساخت.

بیان حقایق و افشاگریهای میثم، در آن آخرین لحظه‏های حیات و از بالای دار، چنان مؤثر و تکان‏دهنده بود که به «ابن‏زیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسی بود که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (27)

پس از آن، زبان حقگوی او را، که به صراحت روز و به برندگی شمشیر بود، بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه می‏خواهی بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله‏بن زیاد - خیال کرده است که می‏تواند من و مولایم را دروغگو معرفی کند! این است زبان من.

و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد.... (28)

میثم به همان حالت‏بود، تا این که فردایش، از بینی و دهان او خون غلیظ می‏آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویی، موی سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.

روز سوم، مردی نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت: به خدا قسم می‏دانم که اهل عبادت بودی و شبها را به مناجات به‏سرمی‏بردی. آن گاه با نیزه، چنان ضربتی بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت و میثم با روح بلندش معراجی والاتر را آغاز کرد; که هم‏اکنون هم، آن طیران معنوی ادامه دارد و با هر درودی که از سوی خداجویان پاکدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت می گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می‏رود.

مزار شهید


مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد برای اهانت‏بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن‏مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند; به علاوه می‏خواست‏با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم‏بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان‏علی(ع) چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می‏دهد، الهام می‏بخشد، امید می‏آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهای جور و ستم است.

هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالای دار بماند; با هم، هم‏پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکیهای آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.

نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم‏» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی‏دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.

صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن‏زیاد» رسید. ابن زیاد می‏دانست که مدفن او مزار هواداران علی(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند. (29)

اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزی حق و شاهد رسوایی و نابودی باطل است. در سرزمین عراق در محلی میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهی است که مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب علی - علیه السلام نوشته شده است.

«میثم‏» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهای اصیلی که به خاموشی می‏گرایید، جان بر کف و شهادت‏طلب بود. او با وارستگی و ایمانی استوار و جهادی پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدی سرشار از اخلاص و تجسمی والا از عقیده و جهاد بود.

سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکی که میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام، جای گام او بگذارند.که او «اسوه‏» بود.

و پیروی از اسوه‏های کمال، وظیفه کمال جویان است.

شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید می‏رسند.

سلام خدا و فرشتگان وپاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغی روشن بر سر راه انسانیت است، نور می‏دهد و «راه‏» می‏نماید.

«پایان‏»

منابع تحقیق


1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیست جلد، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت.

2. الامین، سید محسن، اعیان الشیعه، ده جلد، دارالتعارف، بیروت 1403ق.

3. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1328ق.

4. قمی، شیخ عباس، منتهی ال‏آمال، انتشارات جاویدان، تهران.

5. ، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1374.

6. ، سفینة البحار، انتشارات فراهانی.

7. مفید، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،کنگره شیخ مفید، قم‏1413ق.

8. کشی، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.

9. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1403ق.

یادی و اشکی/ صندلی های با وفا هم داریم!

تا قیامت مدیون شمائیم/
برای همه این عزیزان دعا کرده و اشکی هم در این ایام عید می ریزیم چرا که تعدادی از این عزیزان بدور از خانواده و در آسایشگاه ها هستند و....
 از همان کودکی بارها شنیده بود که صندلی وفا ندارد.

بیست و دو سالش نمیشد که یک صندلی قسمت او شد.

او، حالا دقیقا بیست و هفت سال است که با آن صندلی اخت شده است.

گویا این بار آن قانون همیشگی میخواهد نقض شود 

 و این صندلی چرخدار تا روز شهادتش با او بماند...

عوامل شبکه خبری آتی نیوز ضمن ادای احترام همیشگی به این فاتحان بی ادعای قله های عرفان سال خوبی را برای همه عزیزان ایثارگر آرزو می کند.

ماموریت دوگانه سیا برای آرش حجازی

گزارشی از یک نفوذی
مدیر این انتشارات پزشک جوانی به نام آرش حجازی بود که درجریان اغتشاشات فتنه سال 88 اولین کسی بود که بر سر ندا آقاسلطان حاضر شده و . . .
جنگ نرم علیرغم هزینه های زیادی که برای دولت امریکا در بر دارد هر سال بخش زیادی از بودجه کنگره این کشور را به خود اختصاص می دهد.
دولت امریکا که طی سالهای اخیر در برابر هرگونه حمله نظامی به ایران ناتوان مانده ، با صرف هزینه های هنگفت در عرصه جنگ نرم ، دایره تخریبی خود علیه ایران را در بخشهای مختلفی افزایش داده است .
به گزارش سرویس سیاسی صراط، در سالهای نه چندان دور و در زمان مسئولیت کاندولیزا رایس بر منصب وزارت خارجه امریکا بودجه ای به مبلغ 75 میلیون دلار برای براندازی جمهوری اسلامی در بخش فرهنگی به برخی از موسسات و ناشران ایرانی به منظور ترجمه برخی از آثار منحرف نویسندگان غربی برای تاثیر گذاری بر نسل جوان اختصاص یافت .

یکی از این موسسات منتخب انتشارات کاروان مترجم رسمی کتابهای پائولو کوئیلو به زبان فارسی بود که به ترویج عرفان های نوظهور و مخرب می پرداخت.

مدیر این انتشارات پزشک جوانی به نام آرش حجازی بود که درجریان اغتشاشات فتنه سال 88 اولین کسی بود که بر سر ندا آقاسلطان حاضر شده و به ظاهر سعی در نجات جان او داشت پس از این واقعه ، آرش حجازی طی مصاحبه ای با بی بی سی جریان حوادث را شرح داد و با بیان این جمله که شدیدا احساس خطر می کند اعلام کرد قصد بازگشت به ایران را ندارد.

«آرش حجازی» از جمله چهره‌هایی است که پس از قتل خانم آقاسلطان به عنوان شاهد این جنایت معرفی شد و با انجام مصاحبه‌های متعدد در قالب سناریوی طراحی ‌شده سعی در تحلیل! این رویداد و قتل مشکوک علیه روند انتخابات و نظام جمهوری اسلامی داشت.

نکته‌ی قابل تأمل درباره‌ی آرش حجازی حضور مشکوک وی در ایران در تاریخ 30 خرداد و سابقه‌ی او در انگلیس است. حجازی، دانشجوی یکی از دانشگاه‌های جنوب انگلستان است که چند روز قبل از مرگ ندا آقاسلطان (دو روز بعد از آغازدرگیری‌ها در تهران) وارد ایران شد و فردای قتل ندا آقاسلطان به سرعت به انگلستان بازگشت.

 در جریان قتل ندا آقاسلطان وی همان فردی است که در هنگام شلیک گلوله به ندا، در فاصله‌ی نزدیکی از او قرار داشت و همان‌گونه که در ویدئوی قتل خانم آقا‌سلطان نیز مشخص است، به ظاهر سعی می‌کرد به وی کمک کند.

با این حال چند ساعت پس از قتل آقاسلطان، فیلم این جنایت در رسانه‌های خبری دنیا پی در پی پخش شد تا این‌گونه رسانه‌های غربی همانند بی‌بی‌سی، نیویورک تایمز، دیلی تایمز و... «ندا آقا‌سلطان» را به عنوان سمبل اعتراض ایرانیان به نتایج انتخابات دهمین دوره‌ی ریاست جمهوری معرفی کنند و ...

 
پس از حضور آرش حجازی در انگلیس که با شانتاژ بی‌سابقه‌ی خبری رسانه‌های خارجی درباره‌ی قتل آقاسلطان همراه بود، بی‌بی‌سی گفت‌وگوی مفصلی از وی را با عنوان «پزشک ایرانی از ماجرای مرگ ندا می‌گوید» منتشر ساخت و حجازی بعد از اظهارات ضد و نقیض مدعی شد که به علت در میان گذاشتن اطلاعات در مورد قتل ندا سلطان، بازگشت دوباره‌ی او به ایران، بسیار مخاطره­آمیز خواهد بود.

حجازی که از ابتدای تأسیس انتشارات «کاروان» مدیریت آن را بر عهده داشته ‌است، بعد از فراگیر شدن شهرت پائولوکوئیلو به ترجمه‌ی آثار این نویسنده روی آورد و در همکاری با وزیر ارشاد وقت، جناب مهاجرانی با دعوت از این مبتذل­نویس برزیلی به ایران و گشت و گذار در نقاط مختلف کشورمان، خود را به عنوان ناشر اختصاصی آثار پائولو کوئیلو در ایران معرفی کرد.
 
مرکز انتشاراتی کاروان، با انتشار آثاری در حوزه‌ی ادبیات داستانی، آیین و اسطوره، ضمن پاس‌داشت «اباحیت»، نوعی از عرفان غیردینی را هم به مخاطبان خود معرفی و تبیین می‌کند. برخی آثار این مؤسسه مانند رمان‌های پائولو کوئیلو و به ویژه «کیمیاگر» و «11 دقیقه» به صراحت به عرفان سکولار نمی‌پردازند بلکه در قالب داستان، پیوند اباحه‌گری، خودبنیادی، عرفان منهای شریعت و همراه با ابتذال را ترویج می‌کنند. اما برخی آثار مانند «عطیه‌ی برتر: رساله درباره‌ی عشق»، «قاموس فرزانگی: گفتارهای کوتاه»، «کتاب راهنمای رزم‌آور نور» همگی از کوئیلو با ترجمه‌ی آرش حجازی متون و جملات قصاری از عرفان سکولار را ارایه می‌کنند.

نشر کاروان در اقدامی عجیب، متن کامل کتاب «11 دقیقه» اثر پائولو که در خصوص اعمال جنسی یک فاحشه است را ابتدا به صورت انگلیسی و سپس با ترجمه، روانه بازار کتاب کرد! تا پای‌بند نبودن خود را به مسایل اخلاقی در حوزه‌ی ادبیات، آشکارا اعلام نماید کما این‌که این لاقیدی قبلاً در چاپ دیگر آثار پائولو به اثبات رسیده‌ بود.

در پایان آنچه که به وضوح مشخص است رابطه عمیق و پیچیده ای بین این جریانات و بودجه کنگره امریکا برای عملیاتی کردن جنگ نرم علیه ایران است که یک افسر کاردان ناتوی فرهنگی علیه ملت ایران بعد از اتمام عملیات موفقیت برانگیزی همچون ترجمه آثار منحرف این بار به عنوان شاهد یک ماجرا برای وهن انگیزی علیه نظام به عنوان عامل سیا و دیگر سرویس های جاسوسی ماموریت خود را به خوبی انجام می دهد.

تصاویر / ژنرالی از جنوب در جبهه های غرب

پس از پایان این عملیات محسن به اصرار شدید فرماندهی سپاه بهبهان ، از لشکر عاشورا به لشکر 7 ولی عصر(عج) مامور می شود و با فرماندهی گردان فجر را بر عهده می گیرد و به همراه این گردان راهی جبهه غرب می شود.
محسن اکبری به تاریخ 14 شهریور 1343 در بهبهان متولد شد. تحصیلات خود را در دبستان دهخدا آغاز کرد و مشغول به تحصیل در کلاس دوم دبیرستان بود که رژیم بعث عراق به خاک ایران حمله ور شد. محسن درس را رها کرد و راهی جبهه های جنگ دش و در خط پدافندی سوسنگرد،شوش،جبهه های مگاصیص،هویزه و پُل سابله حاضر شد.محسن طی عملیات طریق القدس از ناحیه صورت زخم برداشت اما از بیمارستان گریخت و خود را به خط مقدم  عملیات « الی بیت المقدس» رساند و نام خود را در زمره آزادگران خرمشهر به ثبت رساند. 
پس از عملیات 
«الی بیت المقدس» محسن رسما لباس سبز پاسداران انقلاب را بر تن نمود . با تشکیل تیپ 15 آبی-خاکی امام حسن مجتبی(صلوات الله علیه) به عنوان جانشین فرماندهی گروهان «القارعه» از گردان امام حسین(صلوات الله علیه) منصوب گردید و با نیروهای تحت امرش در عملیات خیبر شرکت کرد. 
در جریان عملیات بدر ، محسن بار دیگر از ناحیه ی سر مجروح شد و به بیمارستان منتقل گردید اما این بار نیز با سری باند پیچی شده از  بیمارستان فرار کرده و در منطقه عملیاتی. حاضر شد . پس از این عملیات ، محسن به عنوان معاونت محور امیرالمومنین(صلوات الله علیه) در هورالعظیم معرفی گردید.
در بهمن ماه 1364 محسن ، در جمع نیروهای گردان سیدالشهدا(ع) در مرحله دوم عملیات والفجر8 شرکت نمود و پس از این عملیات در بهار 1365 ، با قوای تحت امرش به کردستان اعزام شد. در تیرماه همان سال تیپ امام حسن مجتبی(صلوات الله علیه) برای شرکت در عملیات کربلای1 راهی مهران شد و  محسن و نیروهایش نیز توفیق حضور در این عملیات را به دست آوردند.
در مرحله بعد ، به دنبال تغییر و تحولاتی که در تیپ امام حسن مجتبی(صلوات الله علیه) ،محسن اکبری به جمع لشکریان 31 عاشورا پیوست و  مسئولیت طرح و عملیات تیپ 1 لشکر را بر عهده گرفت.
در عملیات کربلای 5 ، محسن به عنوان قائم مقام عملیاتی فرماندهی تیپ 1 لشکر، به مجاهدت خود ادامه می دهد و در عملیات تکمیلی  کربلای8 نیز با  مسئولیت محور عملیاتی حاضر می شود و در خط پدافندی شلمچه از ناحیه دست،پا و کمر جراحات سختی برداشته و به بیمارستانی در شیراز اعزام می شود. تنها چند روز پس از ترخیص ، در حالی که هنوز زخم هایش بهبود پیدا نکرده بود ، بار سفر بسته و عازم جبهه های نبرد می شود.
در این مقطع ، محسن با اجازه از فرمانده لشکر 31 عاشورا به همراه نیروهای گردان های فتح و فجر بهبهان راهی غرب کشور شده و در  عملیات نصر 4 در منطقه عمومی ماووت عراق شرکت نمود.
در 13 مردادماه 1366 محسن به همراه دلاورمردان لشکر عاشورا با سمت معاون عملیاتی فرماندهی تیپ 1 و مسئول کل محورهای عملیاتی در عملیات نصر7 در ارتفاعات دوبازا و بلفت واقع در منطقه سردشت شرکت جست .پس از پایان این عملیات محسن به اصرار شدید فرماندهی سپاه بهبهان ، از لشکر عاشورا به لشکر 7 ولی عصر(عج) مامور می شود و با فرماندهی گردان فجر را بر عهده می گیرد و به همراه این گردان راهی جبهه غرب می شود.
سر انجام ، سردارمحسن اکبری پس از 8 سال حضور مداوم در جبهه های جنگ، در ساعت 8 صبح روز 25/12/1366 ، طی عملیات والفجر10 ، بر فراز ارتفاعات شنام ، هدف گلوله ی مستقیم دشمن قرار گرفته و بال در بال ملائک می گشاید. در سالگرد شهادت آن سردار سپاه روح الله ، مشرق را به گزیده ای از تصاویر نورانی اش مشرف می کنیم.
 روحمان با یادش شاد

سردار شهید محسن اکبری


سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری(سمت چپ)


سردار شهید محسن اکبری (سمت چپ)


سردار شهید محسن اکبری


سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری(نفر دوم ستون)


سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری(سمت چپ تصویر)

سردار شهید محسن اکبری در هور العظیم

سردار شهید محسن اکبری(نفر دوم از راست)


سردار شهید محسن اکبری در هورالعظیم


از راست: سردار شهید محسن اکبری ، سردار شهید حاج حبیب الله شمایلی ، ناشناخته

سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از چپ)

سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از راست)
چ

سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری(سمت چپ)

سردار شهید محسن اکبری در مناطق عملیاتی غرب

 سردار شهید محسن اکبری در مناطق عملیاتی غرب

سردار شهید محسن اکبری (نفر اول از چپ)

سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری

سردار شهید محسن اکبری (سمت راست)

سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از چپ)

سردار شهید محسن اکبری ، فرمانده گردان فجر (نفر اول ستون با کلاه پشمی بر سر)

سردار شهید محسن اکبری(نفر اول از راست)

سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از چپ)


سردار شهید محسن اکبری (نفر دوم از چپ)


سردار شهید محسن اکبری (سمت چپ)

سردار شهید محسن اکبری در هورالعظیم

سردار شهید محسن اکبری در حجله ی شهادت

تربت پاک شهید محسن اکبری ، فرمانده گردان فجر

سلام بر او در روزی که زاده شد
و در روزی که شهید شد
و در روزی که زنده برانگیخته خواهد شد

عکس / هفت سین در میدان

نمی دانیم چند نفر از حاظران در این عکس امروز در این عکس ، نوروز 1391 را درک کرده اند اما بی شک ، نوروز حقیقی برای آنان ، همان روزهایی بود که دل هایشان با صیقل آتش و خون ، آیینه ی خورشیدِ اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه) گشت.
سال های دفاع مقدس ، هفت بار ، نوروز را تجربه کرد.از این «هفت نوروز» بدون شک ، نوروز سال 1360 و نوروز 1367 ، حال و هوای عیدانه در میان رزمندگانِ حاضر در میادین نبرد وجود نداشت. در اولی به دلیل تجربه تلخ اولین ماه های اشغالِ خاک میهن ، و در دومی ، به دلیل شوکِ ناشی از جنایت هولناک صدامیان در حلبچه. تصویر زیر مربوط به نوروز سال 1363 می باشد. چند روزی از پایان عملیات خیبر گذشته است و رزمندگان ، خسته از نبردی سخت و پر شهید ، سال خود را با پیام امام امت ، نو کرده اند. گوارای وجود حیدری شان.
نمی دانیم چند نفر از حاضران در این عکس امروز در این عکس ، نوروز 1391 را درک کرده اند اما بی شک ، نوروز حقیقی برای آنان ، همان روزهایی بود که دل هایشان با صیقل آتش و خون ، آیینه ی خورشیدِ اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه) گشت. یاد باد آن روزگاران یاد باد



مردم عزیز با همت و اراده خود، فرهنگ غلط تفاخر به مصرف کالاهای خا

رهبر انقلاب در اجتماع عظیم زائران امام رضا(ع):
رهبر معظم انقلاب فرهنگ غلط تفاخر به مصرف کالاهای خارجی را مورد انتقاد قرار دادند و خاطرنشان کردند: برخی تولیدات داخلی به خاطر این فرهنگ غلط با مارک خارجی به فروش می رسد اما این مسئله به ضرر کشور است و به پیشرفت و آینده ایران لطمه می زند و مردم عزیز با همت و اراده خود، این فرهنگ غلط را اصلاح کنند که این خود، نوعی جهاد اقتصادی است.
حضرت آیت الله خامنه ای در اولین بخش از سخنانشان در اجتماع پرشور زائران و مجاوران حرم رضوی، با تبریک مجدد عید نوروز به همه ایرانیان، به ترسیم تصویری عینی و دقیق از نقاط قوت عملکرد ملت ایران و طرحها و تلاشهای بدخواهان این ملت در سال 90 پرداختند تا موقعیت ایرانیان و دشمنانشان در این رویارویی راهبردی مشخص تر شود.

ایشان، هدف اصلی رجزخوانیها، لشکرکشی های «تبلیغاتی – سیاسی – اقتصادی» و تهدیدات نظامی – امنیتی امریکا و دیگر بیگانگان بدخواه را، مرعوب کردن، ناامید ساختن و متوقف کردن ملت ایران دانستند و افزودند: آنها در سال 90 همه توان خود را بکار گرفتند تا به این ملت شجاع، زنده و پرنشاط ثابت کنند که ایرانیان «نمی توانند»، اما ملت، با تعالیمی که امام بزرگوار به او داده بود، بطور مکرر به همه جهان و به همه بیگانگان فهماند که به کوری چشم دشمنان، «ما می توانیم».

حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به این واقعیت که نقاط قوت عملکرد ملت در جمع بندی نهایی، بسیار بیشتر از نقاط ضعف است، همراهی تحسین برانگیز مردم با مسئولان را موجب نتایج اقتصادی قابل توجهی در سال 90 خواندند که مسئله هدفمند کردن یارانه ها از مهمترین آنها بوده است.
ادامه مطلب ...

بدون تیتر و توضیح؛ مطلبی تکان دهنده/ به یاد همه شهدا به متن بروی

کجایند مردان بی ادعا...
بدون تیتر و توضیح؛ مطلبی تکان دهنده/ به یاد همه شهدا به متن بروید...
اصغر وسط حرف مشتی پرید و گفت: «مشتی من خودم پریروز وقت نماز صبح، زاغشو چوب زدم، به همین وقت عزیز نمازشو نخوند...» گفتم: «یعنی خودت هم نماز نخوندی؟»
اصغر وسط حرف مشتی پرید و گفت: «مشتی من خودم پریروز وقت نماز صبح، زاغشو چوب زدم، به همین وقت عزیز نمازشو نخوند...» گفتم: «یعنی خودت هم نماز نخوندی؟»

- مرد حسابی من نمازمو سریع خوندم و اومدم توی سنگر، تا خود طلوع آفتاب کشیک‌شو کشیدم.

- خوب شاید همون موقع که تو رفتی نماز بخونی، اونم نمازشو خونده...

مشتی که انگار یک هسته خرما توی گلویش گیر کرده باشد، سرفه‌ای کرد و دست گذاشت روی زانو و بلند شد.وقت بیرون رفتن از سنگر گفت: «استغفرالله ربی و اتوب الیه....» بعد، انگار که بخواهد از ‌جایی فرار کند، به سرعت از سنگر دور شد. اصغر کوتاه نیامد و رو به من گفت: «جوادجون، فدات شم! مگه حدیث نداریم کسی که نمازشو عمداً ترک کنه، از رحمت خدا بدوره؟»

- بابا از کجا می‌دونی تو آخه؟! این بدبخت تازه یه هفته است اومده، کم‌کم معلوم میشه دنیا دست کیه...

آدم مرموزی بود؛ساکت و تودار. اصلاً انگار نمی‌‌توانست با کسی ارتباط برقرار کنه. چند باری سعی کردم بهش نزدیک شم، اما نشد. فقط فهمیدم که اسمش کیارش است و داوطلب به جبهه آمده. از آشپزخانه غذایش را می‌گرفت و می‌رفت گوشه‌ای، مشغول خوردن می‌شد. اصلاً با جمع، کاری نداشت؛فقط برای رزم شب و صبحگاه با بچه‌ها یک‌جا می‌دیدمش. اغلب هم سعی می‌کرد دژبان بایسته تا این‌که برود کمین.

یک‌بار یکی ازبچه‌های دسته ویژه، بهش متلک انداخته بود که: «رفیقمون از کمین می‌ترسه! توی دژبانی بیش‌تر بهش حال می‌ده...» فقط یک نگاه و یک لبخند، تحویلش داد و رفت سمت دستشویی‌ها؛هرچند که دیدم در حال رفتن، داره اشکاش رو از روی صورت سفید و ریش‌های بورش پاک می‌کنه.دو روز بعد از همین ماجرا بود که به سنگر عملیات آمد و گفت: «می‌خواهم بروم کمین.»حاج اکبر یه نگاهی بهش انداخت و گفت: «آرش جان! داوطلب‌های کمین تکمیله...»

- کیارش هستم حاج‌آقا!

- ببخشید عزیزم،شرمنده! کیارش گل، اسمت فراموشم شده بود.

- خواهش می‌کنم حاج آقا! حالا نمی‌شه یه جوری ما را هم جا بدی؟

حاجی مکثی کرد و گفت: «چشم سعی می‌کنم...»

- لطف می‌کنی حاجی...

شب باز رفتم سمتشو سلام کردم. به گرمی جواب سلامم را داد و رفت، چند قدمی که برداشت، برگشت سمت من وگفت: «شما هم می‌ری سنگر کمین آقا جواد؟!»

- آره، چه‌طور مگه؟ منّ و منّی کرد و گفت: «نزدیک عراقی‌هاست؟!»

- آره، توی محدوده اوناست. چه‌طور مگه؟!

- هیچی همین‌طوری...

تشکری کرد و رفت سمت سنگر خودش.



آخرای شب بود که رفتم سمت سنگر عملیات. حاج اکبر دراز کشیده بود، تا وارد شدم، بلند شد و با وجود اصرار من و فشار بازوهام روی شونش، تمام قد جلوم ایستاد و گفت: «بفرما جواد جون بفرما...»

- شرمنده حاجی!مزاحمت شدم. دیدم دراز کشیدی خواستم برگردم، ولی دیدم که متوجه شدی، با خودم گفتم زشته.بازم ببخشید!

- خدا ببخشه جوادجون! این حرفا چیه؟خوش اومدی.

- حاجی! غرض از مزاحمت، می‌خواستم بگم این پسره کیارش را بذار با من بیاد کمین، می‌خوام یه فرصت خوب گیر بیارم تا باهاش تنها باشم. حاجی لبخندی زد و ادامه داد: «حاج آقا سماوات که این‌جا بود می‌گفت توی گردان، دنبالش حرفایی می‌زنن. تو چرا دیگه دنبالشی؟ واسه چی می‌خوای باهاش بری کمین؟»

- می‌خوام سر از کارش در بیارم. خوب حاجی جون، به نظر شما فرصت بهتری از کمین دو نفره پیدا می‌شه که من با اون بیست‌ و چهار ساعت تنها باشم؟

- والله، چه عرض کنم؟ با اوصافی که من شنیدم، اصلاً بعید می‌دونم بهش اجازه بدم بره کمین. میگن اهل نماز نیست، فقط هم توی مراسم زیارت عاشورا شرکت میکنه، نه چیز دیگه.

- باز خدا رو شکر که زیارت عاشورا می‌خونه. من فکر می‌کردم اونم نمی‌آد.

- پس تو هم شنیدی؟مگه نه؟

- آره، منم یه چیزایی راجع بهش شنیدم.

- من بهش شک داشتم،حتی فکر کردم شاید ستون پنجمی باشه، اما دیدم ستون پنجمی خیلی باهوشه. نمی‌آد بی‌نمازی کنه که توی گردان تابلو بشه، درست نمیگم؟

- چرا، اتفاقاً منم به این موضوع فکر کرده بودم. واسه همین مطمئنم، این یه لمی تو کارش هست که این‌طوریه.وگرنه بعید بود راهش بدن توی گردان عملیاتی خط.

- از حفاظت خبرشو گرفتم، میگن سالمه. ولی هرچی به آقا رسول اصرار کردم که بگه این چه‌طور سالمیه که اهل نماز و خدا نیست، نگفت.

- خوب بالاخره چی می‌گی حاجی؟ می‌فرستیش کمین یا نه؟

- باید روش فکرکنم، ولی احتمال زیاد نه. من تا ته و توی این قضیه را در نیارم، بهش پا نمی‌دم بره کمین.

- هر طور صلاحه حاجی. پس من منتظر خبرش باشم؟ فقط اگه خواستی بفرستیش با من بفرستش، باشه؟

- ببینم چی میشه.



حاجی فرستاده بود دنبالم. رفتم سمت سنگر عملیات. پتو را که کنار زدم، دیدم کیارش هم توی سنگر نشسته.سلام کردم و وارد شدم. حاجی طبق عادت همیشگی‌اش که موقع ورود همه، تمام قد می‌ایستاد،جلوی پایم تمام قد بلند شد و گفت: «خوش اومدی آقا جواد، بشین دادش!»

- شرمنده می‌کنی حاجی!

رو کردم سمت کیارشو دستم را دراز کردم طرفش و گفتم: «مخلص بچه‌های بالا هم هستیم، داداش یه ده ‌تومنی بگیر به قاعده دو تومن ما رو تحویل بگیر.» دستم را با محبت فشرد و سرخ شد. چشم‌های زاغش را از توی چشم‌هام دزدید و گفت: «اختیار دارید آقا جواد! ما خاک پای شماییم.»رو کردم به حاج اکبر و گفتم: «جانم حاجی، امری داشتید؟!»

- عرض شود خدمت آقا جواد گل که فردا کمین با آقا کیارش، ان‌شاءالله توی سنگر حبیب‌اللهی. گفتم در جریان باشید و آماده. امشب خوب استراحت کنید، ساعت سه صبح جابجایی نیرو داریم. ان‌شاءالله به سلامت برید و برگردید.



من در حالی که سعی داشتم تعجب، خوشحالی و اضطرابم را از حاج اکبر و کیارش پنهان کنم، چشمی گفتم و از در سنگر بیرون رفتم. توی دلم قند آب شد که بیست‌و چهار ساعت با کیارش، تنها توی یک قایق هستیم؛ هر چند دوست داشتم بدانم، چه‌طور حاج اکبر راضی شده که کیارش را توی تیم کمین راه بدهد؟ فرصت خوبی بود تا سر از کارش در بیارم. این پسر که نه بهش می‌آمد بد و شرور باشه و نه نفوذی، پس چرا نماز نمی‌خونه؟ چرا حفاظت تأییدش کرده که بیاد گردان عملیات؟ خلاصه فرصت مناسبی بود تا بتوانم برای سؤال‌هایی که چهار، پنج روزی ذهنم راسخت به خودش مشغول کرده بود پیدا کنم.

وقتی دو نفری توی سنگر کمین، بیست‌وچهار ساعت مأمور شدیم، با چشم خودم دیدم که نماز نمی‌خواند. توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم. هر چه تقلا کردم تا بتوانم حرفم رو شروع کنم، نشد. هوا تاریک شده بود و تقریباً هجده ساعت بدون حرف خاصی با هم بودیم. کم‌کم داشتم ناامید می‌شدم که بالاخره دلم را به دریا زدم. و گفتم: «تو که واسه خاطر خدا می‌جنگی، حیف نیس نماز نمی‌خونی؟!» اشک توی چشم‌های قشنگش جمع شد، ولی با لبخند گفت:«می‌تونی نماز خوندن رو یادم بدی؟»

- یعنی بلد نیستی نماز بخونی؟

- نه تا حالا نخوندم...

طوری این حرف را رُک و صریح زد که خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره‌ دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر بعدی با قایق پارویی آمدند و جای ما را گرفتند.سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره‌ای توی آب خورد و پارو از دستش افتاد.

ترکش به قفسه سینه و زیر گردنش خورده بود، سرش را توی بغلم گرفتم.‌ با هر نفسی که می‌کشید خون گرم ازکنار زخم سینه‌اش بیرون می‌زد. گردنش را روی دستم نگه داشته بودم، ولی دیدم فایده‌ای نداشت. با هر نفس ناقصی که می‌کشید، هق‌هقی می‌کرد و خون از زخم گردنش بیرون می‌جهید.تنش مثل یک ماهی تکان می‌خورد. کاری از دستم ساخته نبود و فقط داشتم اسم خانم حضرت زهرا(س) را صدا می‌زدم.

چشم‌های زاغش رانگاه می‌کردم که حالا حلقه‌ای خون تویشان جا گرفته بود. خِرخِر می‌کرد و راه نفسش بسته شده بود. قلبم پاره‌پاره شده بود. لبخند کم‌رنگی روی لبانش مانده بود. در مقابل نگاه مطمئن، مصمم و زیبایش، هیچ دفاعی نداشتم. کم آورده بودم تحمل نداشتم. آرام کف قایق خواباندمش و پارو را به دست گرفتم که دیدم به سختی انگشتش را حرکت داد و روی سینه‌اش صلیبی کشید و چشمش به آسمان خیره ماند.

بیانیه «قرارگاه عمار» درباره انتخابات مجلس

مردم تعیین خواهند کرد؛
بیانیه «قرارگاه عمار» درباره انتخابات مجلس
قرارگاه فرهنگی عمار با صدور بیانیه‌ای درباره انتخابات مجلس با اشاره به اختلاف سلیقه دو گروه از اصولگرایان درباره انتخابات مجلس، تأکید کرد:چاره کار نه در تخریب و متهم کردن همدیگر به خروج از اصولگرایی و نه در تنازل از تشخیص و اجتهاد خود نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی است.
 
به گزارش جهان متن کامل بیانیه قرارگاه فرهنگی عمار به شرح ذیل است:

بسمه تعالی

والفجر ولیال عشر

بار دیگر شب‌های روشن دهه فجر فرا رسیده و ایران اسلامی فرصتی دیگر می‌یابد تا خاطره بی‌نظیر و شیرین انقلاب کبیر اسلامی را در حافظه چندهزار ساله خود مرور کند.

 حافظه‌ای که بار سنگین و دیرین مظالم پادشاهان مستبد و سلسله‌های جائر را با خود دارد. پادشاهانی که حضرت روح‌الله همچو طوفانی سهمگین بنیاد آنها را برانداخت و همچون نسیمی دلنشین سرنوشت کشور را به دست‌های رو به خدای ملت مؤمن سپرد.

 دهه فجر فرصتی فراهم برای ذکر و فکر است که گویی آوای ملکوتی «و ذکرهم بایام‌الله» همه دلهای پاک را به عبور از غفلت‌ها و درک عمیق نعمت‌های لایزال الهی می‌خواهند.

نعمت‌هایی که پس از فهم شکر می‌طلبد و چه شکری بالاتر از بهره‌وری درست و کامل از آنها در مسیر رشد و پیشرفت. جمهوری اسلامی در سی‌وسومین سالگرد حیات مبارکش در آستانه حرکت شاکرانه دیگری از سوی صاحبان اصلی قرار گرفته است.

 نهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی در پیش است و بار دیگر ساکنان و عازمان این نهاد سرنوشت‌ساز باید در معرض انتخاب آحاد مردم قرار گیرند و تلاش کنند تا برای راهیابی به قوه مقننه نسبت به رقبا آراء آحاد بیشتری از مردم را به خود اختصاص دهند.

 فرصت بزرگ انتخابات عرصه تازه‌ای برای بازخوانی داشته‌های نخبگان و خواسته‌های ملت است.

آنها که التزامشان به تکالیف قانونی و ضوابط جمهوری احراز شده است امکان آن را دارند که از حقوق کامل و غیر قابل سلب خود برای معرفی کارنامه و برنامه‌شان به مردم استفاده کنند و در گردونه رقابتی جدی به تلاش برای کسب اکثریت بپردازند.

همه آنهایی که پا به این مرحله گذاشته‌اند محترم‌اند و از حقوق یکسان برای انجام فعالیت‌های انتخاباتی در چارچوب قانون برخوردارند.

اما بهترین انتخاب انتخابی است که در آن مردم با آرامش و طمأنینه و دقت و پرسش و تحقیق و مشورت، خوب را از بد و خوبتر را از خوب تمیز دهند و رأی خود را بر اساس شاخص‌هایی که در نظر دارند به اصلح و شایسته‌تر متوجه سازند.

 اما بهترین انتخاب انتخابی است که در آن مردم با آرامش و طمأنینه و دقت و پرسش و تحقیق و مشورت، خوب را از بد و خوبتر را از خوب تمیز دهند و رأی خود را بر اساس شاخص‌هایی که در نظر دارند به اصلح و شایسته‌تر متوجه سازند.

 هر حرکتی که بخواهد با ایجاد هیجان‌های کاذب و جوسازی‌های بی‌مبنا و ادعاهای غیر مستند فضای انتخابات را احساسی و ملتهب کند و چارچوب منطقی و اخلاقی انتخاب را در هر حدی بر هم زند حرکتی غیر انقلابی، خودخواهانه و ارتجاعی است و با حرکت رو به پیشرفت و رشد روزافزون بصیرت سیاسی مردم در تضاد قرار خواهد گرفت. قرارگاه عمار از همه کاندیداها چه آنها که به شکل مستقل و منفرد وارد عرصه انتخاب شده‌اند و چه آنها که وابسته جریانات و گروه‌های مختلف سیاسی هستند می‌خواهد تا با رعایت تقوای الهی و خالص کردن انگیزه‌ها و نیات درونی، انتخابات نهم را عرصه‌ای مغتنم برای ارتقاء فرهنگ سیاسی کشور بدانند و به تجربه‌ای خاطره‌انگیز در حافظه تاریخی جمهوری‌اسلامی تبدیل کنند.

انتخابات نهم از هر جهت ظرفیت و قابلیت چنین اتفاقی را دارد: از یک سو موج عظیم بیداری در جهان اسلام متوجه سرسلسله جریان تاریخی بیداری اسلامی یعنی ایران سربلند و پرافتخار است تا ببیند ملتی که با بصیرت و فداکاری خود این جریان را آغاز کرد چگونه رهبری ادامه آن را برعهده می‌گیرد و نقش الهام‌بخش و افق‌گشایی خود را در ترازی بالاتر و با نیروی تازه تجدید می‌کند.

از دیگر سو جوامع بحران‌زده غرب از آمریکا تا اروپا با نگرانی، مردم‌سالاری دینی در ایران را به نظاره نشسته‌اند که چگونه با مشارکت وسیع و آگاهانه مردمی که صدها سال آماج طعن و تحقیر غرب بوده‌اند دموکراسی‌های بیمار و بی‌علاج آنها را به چالش می‌کشند و همزمان با فرو افتادن پی‌درپی دیکتاتوری‌های مورد حمایت غرب، بهار نظام مردمی و ارزشی خود را به رخ دموکراسی‌های خزان‌زده فرنگی می‌کشند.

انتخابات نهم مجلس از جهت دیگری نیز کم‌نظیر و بدیع است.

این اولین‌بار پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری است که دوباره صندوق‌های رأی میزبان آرای شهروندان جمهوری اسلامی است.

اگر فتنه 88 و عوامل خودفروخته یا متوّهم آن با فشارهای سیاسی و تبلیغاتی و جنگ روانی سنگینی که به راه انداختند می‌توانستند انتخابات را مخدوش و آراء اکثریت را بی‌اثر کنند و نظام را از پاسداری رأی مردم منصرف گردانند چگونه ممکن بود که دوباره آحاد ملت را به حضور گسترده در پای صندوق‌های رأی دعوت نموده و از آنها خواست رأی‌شان را به نظامی بسپارند که باج‌خواهان متوهم و خودپرستان کم‌ظرفیت در خود توانایی منهدم کردن قواعد جمهوریت آن را می‌بینند. امتحان سخت و البته خوش‌فرجام فتنه88 آحاد مردم ایران را بار دیگر مطمئن ساخت که در جمهوری‌اسلامی حرمت رأی مردم از هر چیزی بالاتر است و هیچ هزینه‌ای نظام مردمی ما را ازالتزام به حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش منصرف نخواهد کرد.

پایمردی معجزه آسای ولایت فقیه در دفاع از رأی اکثریت و قواعد جمهوریت نظام در کوران نامردمی‌ها و بی‌بصیرتی‌های فتنه‌گران و ساکنان فتنه برای سال‌ها نظام را در برابر دیکتاتوری‌های مدرن و مستبدان یقه سفید و پرمدعا بیمه کرد و توده مردم را به حضور گسترده و نقش‌آفرینی فعال در مدیریت نظام امیدوارتر ساخت.

اکنون انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی تیر خلاصی به مجموعه توطئه‌ها و دسیسه‌های کم‌نظیر و پرحجم دشمنان انقلاب‌اسلامی در سه سال اخیر خواهد بود و از همین روست که پیشاپیش رعشه بر اندام مستکبران جهان و بوقهای مفلوک پروپاگاند سیاسیشان انداخته و آنها را مثل همیشه به گنده‌گویی‌ها و یاوه‌سرایی‌های مضحک واداشته است.

 هذیان‌های تبلیغاتی اخیر بلندگوهای فرنگی و دل‌سپردگان داخلی‌شان ناشی از وحشتی است که امواج عظیم بیداری اسلامی بر جانشان افکنده و آنها را در برابر این پرسش سهمگین قرار داده است که اگر ملت این بار هم با حضوری دشمن شکن، مردم‌سالاری دینی را در ام‌القرای جهان اسلام به رخ زرد دموکراسی‌های پوشالی غرب بکشد چه انرژی عظیم و متراکمی را در ملت‌های مستضعف در سرتاسر جهان از امریکای لاتین تا خاورمیانه تا آسیای جنوب شرقی آزاد خواهند کرد و چگونه غرب سردرگم و پیچیده در بحرانهای داخلی را به انفعال و استیصال خواهد کشاند.

 قرارگاه عمار مناسب می‌بیند که در این فرصت به پرسش‌های مکرری که این روزها پیرامون تنوع نامزدها و فهرست‌های انتخاباتی در میان اصولگرایان مطرح می‌شود پاسخی هر چند مجمل ارائه نماید.

جمع‌بندی قرارگاه عمار این است که انتخاب حق مردم است و اگر دوستان اصولگرا به هر دلیلی تا کنون نتوانسته‌اند به جمع‌بندی مشترک و ارائه فهرست‌های یکسان انتخاباتی

برسند، فرصتی دیگر برای داوری نهایی مردم فراهم آمده است که باید تعیین کنند در رقابت انتخاباتی کدام نگاه را بیشتر تأیید می‌کنند.

 اگرچه اتحاد و اتفاق نظر، همیشه امری مطلوب است و اگر این بار هم در تقابل با جریان‌های فرصت طلب، لازم باشد اصول‌گرایان بار دیگر به وحدت و اشتراک نظر در لیست‌های انتخاباتی خود برسند، ولی شاید این بار اختلاف نظر در نحوه نیل به اهداف، همراه با اشتراک نظر در مبانی و اصول، فرصتی دیگر برای رشد جامعه انقلابی ما فراهم آورده باشد. 

گروهی از اصول‌گرایان معتقدند که باید با سعه صدر و سماحت بیشتری به آرایش نیروها برای ورود به مجلس اقدام نمایند، و گروه دیگر زمانه را نیازمند چنین بردباری و سماحتی نمی‌بینند و تحمل نیروهایی که از قوت چندانی برخوردار نیستند را به صلاح نمی‌دانند. هر دو نیز بر اساس درکی که از اصول و اصولگرایی دارند مشی خود را دقیق‌تر و مناسب‌تر با این مقطع از تاریخ انقلاب اسلامی می‌دانند. چاره کار نه در تخریب و متهم کردن همدیگر به خروج از اصولگرایی و نه در تنازل از تشخیص و اجتهاد خود نسبت به شرایط سیاسی و اجتماعی است.

مزیت مردم‌سالاری دینی در همین است که اطراف گوناگون و گروه‌های مختلف، پیشنهادهیا خود را به مردم عرضه و از مبانی و مستندات و استدلالهای خود به شکلی منطقی و اخلاقی دفاع کنند و در نهایت به رأِ و انتخاب اکثریت مردم گردن بگذارند. ضمن آنکه پرهیز از رفتارهای غیر اخلاقی و تأکید بر مشترکات در ضمن ارائه شفاف و صادقانه تفاوت‌ها و تنوع نگاه‌ها امری ضروری و از لوازم اصولگرایی است. قرارگاه عمار از همه فعالان فرهنگی و اجتماعی انقلاب اسلامی می‌خواهد تا در ایام مانده به برگزاری انتخابات دقیقاً اشاره رهبری حکیم انقلاب را دنبال کنند و فارغ‌ از تعلق‌ها و تعصب‌های مقطعی و سیاست زده، همواره مصلحت نظام و انقلاب را در صورت تزاحم بر مصلحت افراد و گروه‌ها مرجع دارند.
 
قرارگاه عمار در بیانیه‌های بعدی به تفصیل شاخص‌های انتخاب و معیارهای اصلحیت را از نگاه خود با مردم در میان خواهد گذاشت.

مادر گفت: شهید شو ولی اسیر نه!

زادگاهش سلماس ، عازم به جبهه بود ، مادرش در گوشه ای از محوطه ساختمان بسیج ، غلامعلی را به سینه اش فشرد و در زیر چادر مشکی اش در گوش غلامعلی چند جمله ی کوتاه زمزمه کرد که فقط غلامعلی و چند تن از نزدیکان آن را شنیدند.
 سید غلامعلی شجاعی ، از پاسداران شهر سلماس بود که از در سال 1364 ، به حکم قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) فرماندهی واحد بسیج شهرستان نقده را بر عهده داشت. اما سینه ی سید غلام در شوق نبرد در جبهه های جنوب می سوخت و سرانجام نیز موفق شد موافقت قرارگاه حمزه (ع) را برای اعزام به جنوب دریافت کند. هنگامی که سید غلامعلی ، از زادگاهش سلماس ، عازم به جبهه بود ، مادرش در گوشه ای از محوطه ساختمان بسیج ، غلامعلی را به سینه اش فشرد و در زیر چادر مشکی اش در گوش غلامعلی چند جمله ی کوتاه زمزمه کرد که فقط غلامعلی و چند تن از نزدیکان آن را شنیدند:

«پسرم ! تو را مثل  علی اکبر امام حسین (ع) به میدان می فرستم ، مثل علی اکبر (ع) با دشمن جنگ کنید ، شهید بشوید ولی اسیر نه».


تنها دو ماه بعد از این خداحافظی شورانگیز ، سید غلامعلی شجاعی ، در حالی که جانشینی فرماندهی گردان حضرت علی اکبر (ع) از لشکر 31 عاشو را را بر عهده داشت ، در ساحل اروند ، با آتش دشمن بعثی بال در بال ملائک گشود و پیکر پاکش در سلماس مدفون گردید.

روحمان با یادش شاد

آن چه خواهید خواند ، متن کامل وصیت نامه ی پاسدار شهید سید غلامعلی شجاعی است:

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه ی بنده ی گنهکار
سید غلامعلی شجاعی

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ - سوره صف آیه ۱۰- ۱۱

در لحظه ی گرفتن قلم به دستم جهت نوشتن وصیت نامه از ترس خدا و غضب خدا در خود لرزیدم . بار خدایا ، چگونه و چطور وصیتنامه بنویسم در حالی که از سر تا پا گناه کردم و آنچنان که بایستی به وظیفه ام عمل می کردم ، نکردم . در اعمالم نافرمانی و نقص وجود داشت .ولی بار خدایا ، از فضل و کرم و رحمت و بخشش تو ناامید نیستم .ترسم از این است که نیامرزیده از این دنیا بروم ، می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته ی درگاهت نشوم . بار الها، بارخدایا از سر تقصیرات و گناهان ما بگذر .الهی العفو .

حالا وظیفه اسلامی و شرعی و انسانی ما ایجاب می کند که طبق آیه ی شریفه قرآن عمل نموده و با مال و جان خود در راه مقدس اسلام عزیز جهاد نماییم .امروز دیگر تمام آرزو ها باید جهت دیگری پیدا کند و آن تقویت اسلام است و زمانی که پای مسئولیت الهی پیش می آید، همه باید قبول داشته باشیم که دستور خدا و قرآن را باید عمل کرد .حفظ اسلام و دستاورد های انقلاب اسلامی بر همه واجب است.

به فکر آخرت باشید و کوله بار سفر را آماده نمائید،چرا که ما مسافرانیم و از قافله عقب مانده ایم .ماها در این دنیا امانتی بیش نیستیم و باید امانت را به صاحب امانت پس بدهیم .ولی چطور و چگونه و کجا ؟ جبهه بهترین محل آزمایش و مقدسترین مکان برای پس دادن امانت به صاحبش است . وقتی انسان می خواهد با خدای خویش معامله کند باید بهترین چیزی را که دارد ، تقدیم نماید و ما که به غیر از یک جان ناقابل چیز دیگری نداریم .

امیدوارم که خداوند از سر تقصیرات ما بگذرد .ما این راه را با آگاهی کامل و شناخت کامل انتخاب نموده ایم و رفتن ما به جبهه تنها به این خاطر است که اسلام امروز در خطر است و برای صیانت از آن حرکت خود را برای رفتن به جبهه الزامی می دانیم چون رضای خدا را در این می بینیم و حرکت ما غیر از رضایت الله چیز دیگری نیست. پیامبر اکرم (ص) می فرمایند هیچ قطره خونی همچون خونی که در راه خدا ریخته شود ، نزد خدا محبوب نیست .

توصیه ام این که ، ملت عملا تابع دستورات امام عزیزمان باشند و قدر این نعمت الهی را بدانند و پشتیبان روحانیت مبارز و در خط امام باشند .به جوان های حزب الهی و امت حزب ا... توصیه می کنم وحدتتان را حفظ نمایید و فریب یک عده افراد ناشایست و نالایق که با قیافه های گوناگون و چهره های مختلف و لباس های مقدس که خودشان را توی آنها مخفی نموده و از آن لباس ، به عنوان سنگر برای حفظ منافع خویش و نیت های پلیدشان استفاده می نمایند ، نخورید. چرا که هر زمانی برای خودش طلحه و زبیر هائی دارد و شما امت حزب الله هستید که با وحدت خویش می توانید نیت های شوم آن ها را در نطفه خفه کنید و در صورت دیگر اگر به کثافت کاری خودشان خواستند ادامه دهند ، بر جوان های حزب الهی است که چهره و اعمال آن ها را به مردم بگویند و مردم را آگاه سازند و دنبال قضیه را بگیرند.

به نماز زیاد اهمیت بدهید بخصوص صف های نماز جماعت را فشرده تر نمائید که دشمنان اسلام از وحدت شما و نماز جماعتها و نماز جمعه ها می ترسند . در نماز هایتان به روح ا... ،‌ به روح خدا ، به ابراهیم زمان ،‌به نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر و ظلم و ستم و عصر کفر و الحاد و عصر مظلومیت اسلام دعا کنید .

 وصیت به پدر و مادرم و برادران و خواهرانم و اهل فامیل :

همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید و قوانین و فرامین اسلام را عمل نمائید . چرا که اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست . به آخرت فکر نمائید و سعی کنید به آخرتتان توشه ای جمع کرده باشید . به مجالس دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهداء اهمیت زیادی بدهید و بخصوص به نماز هایتان و به فرزندان خود نیز همچون تربیت دهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و از سربازان واقعی آقا امام زمان و اسلام به بار آیند .

از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردنم دارند ، طلب بخشش و حلیت می نمایم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد.


عکس / آیینه دق دوستان آمریکا

این سنگ مزار ، آیینه دق تمام مدعیان پر های و هوی نبرد با آمریکا است که امروز سر در آخور شیطان اکبر کرده و چنان می خورند که عنقریب است شکمبه های برآمده شان منفجر شود.
محمدرسول رضایی به سال 1353 در اسد آباد همدان به دنیا آمد. انقلاب که پیروز شد ، محمدرسول فقط 4 سالش بود. به محض این که 13 ساله شد ، پایش را کرد توی یک کفش که باید برود جبهه. آن روزها اول جنگ نبود که جوان ها ندانند جنگ و توپ و تفنگ یعنی چه. هر روز در همدان و اسدآباد ، پیکر قطعه قطعه جوان های مردم را می آوردند و جلویی چشم هزاران نفر غسل می دادند و تشییع می کردند و به خاک می سپردند. جنگنده های دشمن هم گاه و بی گاه ،باری را که در تهران نتوانسته بودند زمین بگذارند ، روی سر مردم همدان خالی می کردند. محمد رسول همه این ها را دیده بود اما بالاخره پاپی بچه های سپاه شد و رفت.دی ماه سال 1366 هم بال در بال ملائک گشود و رفت که رفت.
محمد رسول وصیتی کرده بود که هم شاگردی ها و بچه محل هایش عینا به آن عمل کردند. روی سنگ مزارش هم نوشتند که چه وصیتی داشته. این سنگ مزار ، آیینه دق تمام مدعیان پر های و هوی نبرد با آمریکا است که امروز سر در آخور شیطان اکبر کرده و چنان می خورند که عنقریب است شکمبه های برآمده شان منفجر شود.
ما هم به یاد محمد رسول ، صلواتی می فرستیم به روح مطهر تمام شهدای نبرد با شیطان بزرگ. 

روحمان یا یادشان شاد