سربازی چون میثم تمار

ولایت سربازی چون میثم تمار می خواهد نه مختار که ...

سربازی چون میثم تمار

ولایت سربازی چون میثم تمار می خواهد نه مختار که ...

ماجرای زولبیای پیرزن عراقی برای اسرای ایرانی

ماجرای زولبیای پیرزن عراقی برای اسرای ایرانی

فارس: ماه مبارک رمضان فرا رسیده بود. به جز عده معدودی که سخت مریض بودند، همه روزه می‌گرفتند. بچه‌ها تمام شب را به دعا و مناجات می‌پرداختند. شب زنده‌داری‌های ماه مبارک، اجر ویژه‌ای هم داشت و آن شانس بیرون رفتن از آسایشگاه بود. اسرا، تمام مدت اسارت را قبل از غروب آفتاب به آسایشگاه رفته و بعد از طلوع آن در صبح روز بعد بیرون آمده بودند.

سال‌ها بود که بچه‌ها منظره‌ شب را ندیده و حالا که عراقی‌ها قبول کرده بودند غذای سحر را پس از نیمه شب توزیع کنند، فرصت خوبی بود که به بهانه‌ گرفتن غذا از آشپزخانه، عقده‌ چند ساله‌ ندیدن ماه و شب و ستارگان را از دل واکنند؛ گر چه گاهی برای این تفریح متضرر می‌شدند. اتفاق افتاده بود که مسئول غذا در حال بازگشت از آشپزخانه، محو تماشای ماه و ستارگان، پیش پایش را ندیده و زمین خورده بود آن وقت مجبور شده بود که دست خالی به آسایشگاه بیاید.

چند روز از ماه رمضان گذشته بود. خلیل عراقی – مسئول فروشگاه – اعلام کرد که زولبیا برای فروش آورده است. بچه‌ها هم به غیر از پولی که برای صندوق می‌گذاشتند، مابقی را دادند مسئول آسایشگاه تا زولبیا بخرد. وقت افطار نزدیک بود گروه هم‌خوان به یاد ایران و برنامه‌ رادیویی مخصوص لحظات افطار، در گوشه‌ای حلقه زده بود و اجرای برنامه می‌کردند.

«این دهان بستی، دهانی باز کن، سوی خوان آسمان پرواز کن» افطار آن شب فراموش نشدنی شد. زولبیا را تقسیم کردند، به هر نفر یک پر رسید.

روز بعد، خلیل آمد توی آسایشگاه به ارشد گفت: «چطور بود زولبیا؟ بازم بیارم؟» ارشد گفت: «نه سرکار، ما دیگه پولی نداریم که زولبیا بخریم، اون هم با این قیمتی که تو می‌دی. ان شاء‌الله بمونه برای ایران.» لبخندی بر لبان خلیل نشست، خنده شد و آخرش به قهقه کشید، حالا نخند، کی بخند. مسئول آسایشگاه با تعجب علت خنده‌اش را جویا شد. خلیل در میان خنده گفت: «این زولبیا را پیرزن همسایه‌مون نذر کرده بود داد به من و سفارش کرد که ببر بده اسرا بخورن. من هم فروختمشون به شما و پول خوبی گیرم اومد!
 

جزئیات تکان دهنده اعدام چند زندانی ایرانی در زندان "دمام" عربستا

در وزارت امور خارجه چه خبر است؟
جزئیات تکان دهنده اعدام چند زندانی ایرانی در زندان "دمام" عربستان
درست در همان زمانی که وزیر خارجه عربستان تلفنی به علی اکبر صالحی می گفت که این افراد اعدام نخواهند شد ، آنان را برای اجرای حکم از سلول هایشان بیرون بردند و اعدامشان کردند. سعودی ها ، آنها را بدون وکیل محاکمه کردند و اکنون نیز از تحویل دادن اجسادشان خودداری می کنند.
"عماریون"- جزئیات ماجرای غم انگیز اعدام چند ایرانی در زندان های عربستان نشان می دهد این اقدام در یک قالب غیراخلاقی ، غیرحقوقی و سیاسی کارانه صورت گرفته است.  

براساس اطلاعات به دست آمده توسط خبرنگار عصر ایران، این اتفاق حاصل کارشکنی ها و دوگانه گویی از سوی مقامات عربستان سعودی است .
  سفارت ایران در ریاض و وزارت خارجه ایران در روز 27 فروردین 91 به طور غیررسمی مطلع می شوند که قرار است تعدادی از ایرانیان در زندان بندر دمام عربستان سعودی اعدام شوند. پس از آن علی اکبر صالحی وزیر امور خارجه ایران در تماس تلفنی با همتای سعودی خود "سعود الفیصل"خواستار توضیح رسمی در این باره می شود.

زندان سعودی ها
زندان سعودی ها

سعود الفیصل در پاسخ قول پیگیری می دهد و سپس به صورت شفاهی و بعداً مکتوب اعلام می کند که جلوی اجرای حکم اعدام شماری از ایرانیان را گرفته است.

پس از این اعلام رسمی، همین موضع از سوی دیگر مقامات وزارت امور خارجه عربستان در ریاض نیز تکرار می شود که ایرانیان مذکور اعدام نخواهند شد. به همین دلیل مقامات وزارت خارجه ایران با تکیه بر سخنان عالی ترین مقام دیپلماتیک عربستان سعودی، اعدام زندانیان ایرانی در زندان دمام را منتفی دانستند که خبرش در همان ایام منتشر شد.


با این حال دو ماه بعد یعنی در تاریخ 20 خرداد ماه، وزارت خارجه عربستان سعودی با ارسال یادداشتی خطاب به سفارت ایران و برخلاف مواضع اولیه وزیر خارجه خود، اعدام شماری از زندانیان ایرانی را در تاریخ دو ماه پیش ، اعلام می کند. 


وزیر خارجه عربستان  سعود الفیصل
سعود الفیصل ، وزیر خارجه عربستان 

براین اساس، مشخص شد درست در همان زمانی که وزیر خارجه عربستان تلفنی به علی اکبر صالحی می گفت که این افراد اعدام نخواهند شد ، آنان را برای اجرای حکم از سلول هایشان بیرون بردند و اعدامشان کردند. 
حال سوال اینجاست که به چه دلیل وزیر خارجه عربستان سعودی در این باره به دروغ از سلامت و جلوگیری از اعدام شهروندان ایرانی خبر داده است و حال آنکه خلاف این موضوع، روی داده است؟

نکته تأمل برانگیز دیگر درباره اعدام شماری از زندانیان ایرانی در زندان دمام عربستان این است که هنوز جنازه های آنها به سفارت ایران تحویل داده نشده و تنها به تحویل وصیت نامه این افراد، اکتفا شده است. بنابراین  احتمال این که که این زندانیان ایرانی در زندان سعودی ها  شکنجه شده اند منتفی نیست.

شکنجه
شکنجه در عربستان

افراد بازداشت شده حدود 6 سال پیش به بهانه مواد مخدر در "آب های بین المللی" توسط نیروهای امنیتی عربستان سعودی دستگیر شدند و یک سال بعد حکم اعدام برای آنها صادر شد ولی از آن زمان تاکنون که  5 سال می گذرد اجرا این حکم معلق ماند. چه دلیلی عامل اجرای حکم اعدام این افراد پس از 5 سال ، آنهم بدون اطلاع مقامات ایرانی است؟

 نکته تأمل برانگیز دیگر این که متهمان ایرانی در دادگاه های سعودی بدون حضور وکیل و نمایندگانی از سفارت ایران و حتی بدون مترجم محاکمه شدند و در چنین فضایی اتهام مواد مخدر به آنها نسبت داده شد. لذا می توان گفت که این محاکمه غیرقانونی و به دور از معیارهای بین المللی حقوقی صورت گرفته است.
تصور این که فردی در کشوری غریبه بدون داشتن کوچکترین حقوقی مانند وکیل محاکمه و به میل دستگیر کنندگان محکوم شود ، بسیار دردناک است.

معمولا زندانیان خارجی در هر کشور اجازه می یابند با اعضای سفارت کشورشان دیدار کنند که از آن به حق ملاقات کنسولی یاد می شود. در این زمینه هم باید گفت مقامات سعودی برخلاف قوانین بین المللی، این حق را از زندانیان ایرانی دریغ کردند و برغم تقاضاهای مکرر مقامات ایرانی از صدور چنین اجازه ای خودداری کردند و اکنون هم اجازه دیدن اجساد و تحویل آن را نمی دهند!

در واکنش به این موضوع، مقامات ایرانی ضمن اعتراض های متعدد، احضار سفیر و کاردار عربستان در تهران و نامه نگاری های متعدد بر پیگیری این موضوع در سطوح مختلف در عربستان سعودی و مجامع بین المللی تاکیدکرده اند ولی واقعیت این است که سعودی ها در این باره یک روند خصمانه و مغایر با تمام مقررات و هنجارهای بین المللی در پیش گرفته اند و نهایتاً هم کار را با اعدام ایرانیان به پایان برده اند.

به نظر می رسد مجموعه این اتفاقات نشان دهنده مرحله جدیدی از کارشکنی های مقامات عربستان در برابر ایرانیان دارد که نیازمند واکنش جدی از سوی بخش های مختلف دولتی و غیر دولتی در ایران دارد. 

این که سعودی چند ایرانی را - ولو این که مجرم هم باشند - در آب های بین المللی برباید ، آنها را به زندان بیفکند و حتی اجازه وکیل و مترجم و ملاقات با کنسول ایران را هم به آنها ندهد و نهایتاً وزیر خارجه شان به همتای ایرانی اش بگوید که این ها اعدام نمی شوند و در همان زمان هم اعدامشان کنند و دو ماه بعد خبر  اعدام را بدهند و جنازه ها را پیش خودشان نگه دارند ، ماجرای ساده ای نیست که به راحتی بتوان از کنارش گذشت.

حمله مسلحانه به منزل یک شهید+تصاویر

امنیت و آسایش کمترین حق خانواده شهدا
حمله مسلحانه به منزل یک شهید+تصاویر
در دی ماه سال 1389 منزل مسکونی اینجانب، شبانه مورد حمله مسلحانه قرار گرفت که علیرغم ارائه شکایت به ناجا و مراجع قضایی ولی متاسفانه هیج گونه اقدام عملی در برخورد با مجرمان صورت نگرفته و عدم رسیدگی قاطعانه به این موضوع باعث گردید مجرمان گستاخ تر شده و در تاریخ 27/2/91 این بار منزل فرزندم را مورد حمله مسلحانه شبانه قرار داده و روز بعد نیز به صورت مخفیانه برروی خودروی ایشان اسید پاشیدند.
اوایل اسفند سال 1389 منزل یکی از شهدای انقلاب اسلامی در شهرستان اندیمشک از توابع استان خوزستان مورد حمله مسلحانه عده ای ناشناس قرار گرفت. هرچند خانواده شهید این موضوع را با ناجا و مراجع ذیربط در جریان گذاشته بودند اما هیچ اقدام عملی از سوی ماموران نیروی انتظامی صورت نمی گیرد.

همسر شهید درویش عالی دریکوندی در مصاحبه با بولتن نیوز گفت: «در دی ماه سال 1389 منزل مسکونی اینجانب، شبانه مورد حمله مسلحانه قرار گرفت که علیرغم ارائه شکایت به ناجا و مراجع قضایی ولی متاسفانه هیج گونه اقدام عملی در برخورد با مجرمان صورت نگرفته و عدم رسیدگی قاطعانه به این موضوع باعث گردید مجرمان گستاخ تر شده و در تاریخ 27/2/91 این بار منزل فرزندم را مورد حمله مسلحانه شبانه قرار داده و روز بعد نیز به صورت مخفیانه برروی خودروی ایشان اسید پاشیدند.»
همسر این شهید بزرگوار در قسمت دیگری از صحبت هایشان گفتند: «لازم به ذکر است که فرزند اول و دوم من سالها در سپاه پاسداران شهرستان اندیمشک ، دزفول و ناحیه خوزستان مسئولیت داشته و خدمت نموده اند. شهید بزرگوار(همسرم) نیز در زمان حیاتش خدمات شایسته ای در جهت اهداف انقلاب انجام داده بود . در زمان جنگ نیز چهار نفر از خانواده ما در جبهه حضور داشته و ادای تکلیف می نمودند و بعضی مواقع همسر و دو فرزندم همزمان در جبهه حضور داشتند. در کل مجموعه عملکرد خانواده ما در مسیر اهداف انقلاب باعث گردیده،گروه های مخالف نظام کینه عمیقی نسبت به ما در دل داشته باشند بطوریکه در سال 1374طرح ترور فرزند دومم را طراحی نموده که با هوشیاری اداره اطلاعات شهرستان اندیمشک این موضوع کشف و با عاملان ، برخورد لازم صورت گرفت.»
این همسر شهید سستی و غفلت نیروی انتظامی را موجب این آزار و اذیت ها عنوان می کند و می گوید: «اینک سستی و غفلت نیرو های انتظامی و قوه قضاییه باعث شده این معاندان ،کینه دیرینه خود را ابراز داشته و اقدام به برخورد های تند و مسلحانه با اعضای خانواده ما نمایند.»
منوچهر دیانت فرزند شهید، با بیان اینکه ما نمی دانیم این افراد چه کسانی هستند و با چه نیت و خصومت شخصی خانواده ما را مورد آزار و اذیت قرار می دهند یادآور شدند: «اینکه این افراد چه کسانی هستند و با چه اهدافی اینگونه مزاحمت ها را ایجاد می کنند به عهده قوه قضاییه و نیروی انتظامی است در حالیکه هیچ اقدام عملی از سوی این مسئولین ذیربط در این باره انجام نگرفته است.»
منوچهر دیانت همچنین یادآور شد: «درخواست رسیدگی به موضوع به صورت کتبی همراه با اسناد برای بیش از 15 تن از مسئولین درجه اول نظام با پست سفارشی ارسال شده که قبض های آن موجود  می باشد ولی تاکنون هیچگونه اقدام عملی صورت نگرفته است و تنها چاره ما استمداد از مطبوعات و رسانه ها می باشد. استانداری محترم خوزستان، ریاست محترم مجلس شورای اسلامی، کمیسیون اصل نود مجلس، ریاست محترم جمهور و وزیر محترم کشور تعدادی از مسئولینی بودند که از آنها برای رسیدگی به این مشکل استمداد طلبیده بودیم»

رسید ثبت درخواست رسیدگی به موضوع از استاندارمحترم خوزستان که به صورت کتبی و حضوری صورت گرفته است 



رسید الکترونیکی ثبت درخواست رسیدگی از ریاست محترم مجلس 


رسید الکترونیکی ثبت درخواست رسیدگی ازکمیسیون اصل نود مجلس


رسید الکترونیکی ثبت درخواست رسیدگی از ریاست محترم جمهوری 



رسید الکترونیکی ثبت درخواست رسیدگی از وزیرمحترم کشور


در پایان لازم به ذکر است که شهید درویش عالی دریکوندی در سال 1316 در یکی از روستاهای استان لرستان دیده به جهان گشود. در سن چهار سالگی پدر خویش را ازدست می دهد. بدلیل وجود مشکلات فراوان در آن منطقه در سن شش سالگی به همراه مادر خویش به شهرستان اندیمشک مهاجرت می نماید 

در سال 1340 در راه آهن ناحیه لرستان استخدام شده و مراحل مختلف کاری را گام به گام با موفقیت طی نمود.همزمان با شروع انقلاب اسلامی در راهپیمایی هایی که بر علیه رژیم شاهنشاهی برگزار می گردید حضور فعال داشته و پس از انقلاب نیز در نهادهای انقلابی از جمله انجمن اسلامی راه آهن و حزب جمهوری فعالیت چشمگیر می نماید .

با شروع جنگ تحمیلی، ایشان که در آن زمان مسئولیت امور مسافرت ناحیه لرستان در اندیمشک را بر عهده داشت در جابجایی رزمندگان و بسیجیان و نیز انتقال تجهیزات و ادوات مورد نیاز جبهه جنوب نقش فعالی را ایفا می نماید و به همین دلیل از سوی سپاه پاسداران شهرستان اندیمشک به عنوان نماینده سپاه در راه آهن معرفی گردید . 

در طول جنگ تحمیلی ایشان اصرار داشت که تمامی فرزندان پسر خانواده پس از رسیدن به سن تکلیف و کسب حداقل توان لازم برای حمل اسلحه  به جبهه اعزام شوند و در این راستا سه تن از فرزندان ایشان در جبهه حضور فعال داشته و گاهی پیش می آمد که همزمان سه تن از خانواده ایشان همزمان در جبهه حضور داشتند.این شهید بزرگوار به حضور فرزندانش در جبهه قانع نشده و خود نیز برای ادای تکلیف به جبهه اعزام گردید.




سرانجام ایشان در چهارم آذر ماه سال 1365 در واقعه بمباران شهرستان اندیمشک که توسط 54 فروند هواپیمای رژیم بعث عراق به مدت یک ساعت و نیم به طول انجامید در حالیکه مشغول کمک رسانی به مجروحین و هدایت کردن مردم به سمت پناه گاه ها بود به فیض شهادت نائل گردید .

ناگفته های تکان دهنده ای از شاهین نجفی

پیام فضلی نژاد گفت:
ناگفته های تکان دهنده ای از شاهین نجفی
شاهین نجفی در دوره اصلاحات گروه های زیرزمینی موسیقی رپ را در رشت و تهران ترتیب می داد و در سال ۸۴ از ترس مجازات بدلیل ارتکاب جرائمی نظیر همجنس گرایی به آلمان گریخت.
پیام فضلی نژاد در گفت و گو با خبرگزاری دانشجو، درباره ماهیت و پیشینه شاهین نجفی خواننده هتاک به امام هادی (ع) گفت: «شاهین نجفی» خواننده و سازنده کلیپ موهن علیه امام هادی(ع) که از دوره اصلاحات به راه‌اندازی گروه‌های موسیقی زیرزمینی در رشت و تهران پرداخت، یک «همجنس‌باز» است که به سبب اشاعه فحشا و فساد با شکایت شاکیان خصوصی شامل چند خانواده، دو بار در ایران دستگیر شد و سال ۱۳۸۴ از ترس مجازات سنگین کیفری به آلمان گریخت.

نجفی به سرعت با پسمانده‌های گروهک‌های ترویستی مانند «سازمان فدائیان خلق» و «سازمان مجاهدین» پیوند خورد و با پیوستن به گروه «تپش ۲۰۱۲» در تجمعات این گروهک‌های تروریستی علیه ایران در شهرهای «استکهلم» در سوئد و «اسن» در آلمان حضور یافت و به اجرای کنسرت در میتینگ‌های منافقین پرداخت.

پژوهشگر موسسه کیهان افزود: در سال ۱۳۸۷ که سازمان‌های مارکسیستی- تروریستی برای گسترش فعالیت‌های خود در دانشگاه‌های ایران می‌کوشیدند، «شاهین نجفی» نیز به همکاری با آنان پرداخت و توسط چند دانشجو در داخل ایران قصد یارگیری برای تروریست‌ها را داشت، اما آن زمان روزنامه «کیهان» پشت صحنه این پروژه را فاش کرد و در ۸ مهرماه ۱۳۸۷ نوشت: «اخیراً برخی از وبلاگ های دانشجویی اپوزیسیون با گرایش مارکسیستی، بیانیه‌ای از یک گروه موسیقی با عنوان تپش ۲۰۱۲ منتشر کرده اند که در آن از راه اندازی کمپین یکصد هزار امضاء خبر می دهد.

وی با اشاره به ماهیت این گروه تصریح کرد: این گروه مبتذل خود را متشکل از تعدادی جوان ایرانی و آلمانی معرفی می کند... اعضای این گروه هدف خود از تشکیل چنین محفلی را تلاش برای جمع‌آوری امضا و ارائه آن در سالروز حقوق بشر (۱۰ دسامبر) به پارلمان اروپا در بروکسل اعلام کرده‌اند تا توجه مطبوعات و رسانه‌های بین‌المللی را به شرایط حاکم در ایران و به اصطلاح نارضایتی مردم جلب کند.»

فضلی نژاد با ارائه پیشنهادی به مسئولان قضایی کشور مبنی بر «درخواست بازداشت و استرداد نجفی توسط اینترپل» اظهار داشت: با توجه به سابقه این خواننده همجنس‌باز و اتهامات و جرائم وی که در حوزه سرزمینی ایران قبل از فرار واقع شده و توسط مراجع ذیصلاح قضایی کشور خودمان قابل رسیدگی کیفری می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشد، پیشنهاد می کنم که با تدبیر دادستان محترم کل کشور درخواست بازداشت و استرداد شاهین نجفی به ایران از کانال پلیس اینترپل داده شود. این خواننده هتاک باید در ایران به دست عدالت سپرده شود و این یک مطالبه مردمی است.

عضو مرکز پژوهش های موسسه کیهان با بازخوانی پیشینه فعالیت‌های این خواننده هتاک ادامه داد: وقتی شامگاه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ آقای «حسین شریعتمداری» در برنامه گفتگوی ویژه خبری شبکه دوم سیما از همکاری شهید «صانع ژاله» با روزنامه «کیهان» سخن گفت، رسانه‌های غربی چند ساعت را در شوک و بهت ناشی از این خبر به‌ سر بردند و فردای آن روز، جز واکنش‌های سراسیمه، کاری از دستشان ساخته نبود. اما، کمتر از ۱۵ ساعت پس از مصاحبه مدیرمسئول روزنامه «کیهان»، تلویزیون‌های فارسی‌زبان اپوزیسیون برانداز و رسانه‌های کردی‌زبان ضدانقلاب برنامه‌های عادی خود را برای پخش یک «خبر ویژه» قطع کردند و با نشان دادن تیزری تبلیغاتی از یک ویدئو کلیپ (نماهنگ) گفتند «سلطان رپ ایران علیه حسین شریعتمداری می‌خواند!» و برخی از سایت‌های خبری اروپایی نیز تیتر زدند: «ساخت موسیقی اعتراضی توسط یک همجنس‌گرای مشهور درباره مدیر کیهان».

وی ادامه داد: در همان هنگام، جریان رسانه‌ای «فتنه سبز ماسونی» در سایت‌های «فیس بوک»، «تویتر» و «یوتیوب» صفحات ویژه‌ای را ساختند تا «نماهنگ» این «همجنس‌باز مشهور و سلطان رپ ایران» را به صورت ویژه و در گسترده‌ترین سطح ممکن منتشر کنند. سرانجام شامگاه ۲۸ بهمن، تنها یک روز پس از گفتگوی ویژه تلویزیونی «حسین شریعتمداری»، نسخه کامل این نماهنگ در رسانه‌ها پخش شد.

فضلی نژاد اظهار داشت: نماهنگ «شهید سبز: صانع ژاله» با صدای «شاهین نجفی» که به «حسین شریعتمداری» به عنوان «پلیدترین انسان روی زمین» تقدیم شده است، تنها واکنش کارگزاران فتنه سبز به جدیدترین افتضاح و رسوایی سیاسی‌شان بود. ۴۸ ساعت پیش از انتشار سخنان مدیرمسئول «کیهان» درباره خدمات ارزشمند شهید «صانع ژاله» به جمهوری اسلامی و در حالی که کارشناسان امنیتی سرنخ‌های متعددی را از نقش محوری «گروهک تروریستی مجاهدین خلق» (منافقین) برای ترور وی به دست آورده بودند، رسانه‌های وابسته به مثلث سرویس‌های جاسوسی CIA و موساد و MI۶ پروژه «شهیدسازی» برای «سبزها» را کلید زدند. گرچه در ابتدا «رادیو فردا» حتی نام این «شهید جدید سبزها» را نمی‌دانست و به تعبیر آقای شریعتمداری خبر از «کشته شدن خانم ژاله صانعی به دست نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی» می‌داد!

نویسنده کتاب «ارتش سری روشنفکران» درباره بهره‌برداری سازمان‌های اطلاعاتی از خوانندگان همجنس‌باز و پروژه های ایرانی آنان گفت: برای نمونه پروژه جدید «شهیدسازی» از «صانع ژاله» توسط «سرویس ارتباطات استراتژیک آمریکا» که ۲ وزارتخانه امور خارجه و دفاع با محوریت سازمان CIA آن را اداره می‌کنند، کلید خورد. این پروژه که هدفش مهندسی افکار عمومی از طریق «موسیقی اعتراضی- زیرزمینی» است، پیش از این در کودتاهای مخملی اروپای شرقی و مرکزی به اجرا درآمده بود و در هنگام قتل «ندا آقاسلطان» توسط گروه موسیقی «شاهین نجفی» اجرا شد.

فضلی نژاد همچنین با اشاره به حمایت آمریکا از این خواننده هتاک، خاطرنشان کرد: چندی پیش نیز «هیلاری کلینتون» وزیر امور خارجه آمریکا دستور استمرار پروژه «جنبش رقص و دیپلماسی رپ» را در فرآیند «جنگ نرم» علیه ایران صادر کرد. بار گذشته نیز همین گروه فاسد وظیفه پیشبرد پروژه موسوم به «موسیقی ترور» را برعهده داشت و این‌بار نیز «شاهین نجفی» همجنس‌باز مشهور و شومن میتینگ‌های منافقین، به هتک حرمت معصومین و ائمه اطهار پرداخته است.

واکنش شدیداللحن پدر شهید احمدی‌روشن به اقدام اخیر هاشمی

پدر شهید مصطفی احمدی‌روشن گفت: کسانی که سد راه خانواده شهدا هستند، بیخود می کنند با خانواده شهدای هسته‌ای عکس و فیلم می‌گیرند؟
رحیم احمدی روشن در گفت‌وگو با  «خبرگزاری دانشجو» در خرم آباد، تصریح کرد: همان کسانی که بدون سلام و نام خدا به رهبر معظم انقلاب نامه می نویسند، امروز خانواده های شهدای هسته ای را دور خودشان جمع می کنند و با آنها عکس و فیلم می گیرند و می خواهند از خون شهدای هسته ای به نفع خودشان استفاده کنند.

وی افزود: اینها چرا باید این کارها را بکنند، در حالی که حتی یک پیام و پیغام کوچک برای خانواده شهدای هسته ای ندادند، چه حقی دارند که با خانواده شهدا عکس و فیلم می گیرند و مردم را ملعبه دست خودشان می کنند، باید خجالت بکشند از خون شهدای هسته ای، این ها دل ما را به درد می آورند.

پدر شهید مصطفی احمدی روشن بیان داشت: کسانی که یک قدم برای خانواده شهدا برنداشته اند و سد راه خانواده شهدا هستند بیخود می کنند با خانواده شهدای هسته ایی عکس و فیلم می گیرند این ها می خواستند مملکت ایران را با آن چراغ سبزی که به آمریکا و اسرائیل نشان دادند به آنها بفروشند و سیبل مقابلشان مقام معظم رهبری بود و می خواستند ایشان را از اریکه قدرت پایین بکشند که به لطف خدا و پشتیبانی این مردم موفق نشدند و از این به بعد هم موفق نمی شوند.

وی متذکر شد: اینها کسانی بودند که برای خانواده شهدای هسته ایی که ما باشیم یک پیامک ندادند، اما رهبر معظم انقلاب و زن و بچه اش به خانه ما آمدند و ما را به خانه خودشان دعوت کردند ولی یکی از آنها قدم از قدم برنداشتند برای عرض تسلیت نه به ما و نه به کسان دیگری پیامی بدهند متاسفانه آنها جامعه را برای خودشان باز می بینند و می خواهند خون شهدای هسته ای را به نفع خودشان مصادره کنند.

پدر شهید احمدی روشن خاطرنشان کرد: خط قرمز ما و شهید احمدی روشن رهبر معظم انقلاب است و اگر کسی بخواهد از این خط قرمز بگذرد با ما طرف است و پا روی خون شهدای ما گذاشته و باید پا روی خون ما هم بگذارد.

از علی دایی تا دایی علی

محمد رضا طلوع در وبلاگ گفتگوی دوستانه نوشت:

نوشته ای تأمل برانگیز و تکان دهنده از آقای ابوالفضل درخشنده :


خیلی بی معرفتیم!!!

-----------------------------------------------
توضیح ضروری:
قبل از آن که متهم به برخی انگ های نچسب شوم، لازم به توضیح است که حقیر نگارنده نیز معتقد به حفظ حرمت مادی و معنوی تمامی قهرمانان کشور عزیزمان می باشم.
علی دایی برای همه ایران دوست ها قابل احترام است، زیرا او آقای گل جهان شناخته شده است. هر چند که بابت هر گلی که زده است چند گل هم نزده! زیرا هر گل او با همکاری تیمی حاصل شده و هر گل او با سکه های طلا جبران شده است.

-------------------------------------------
علی دایی متولد 1348 است و دایی علی هم متولد .1348
دایی علی سال 1360 دندانه ای ناقابل به زیر هشت (8) تاریخ تولد شناسنامه اش اضافه کرد تا مجوز حضور در جبهه های جنگ تحمیلی را در سن 12 سالگی دریافت کند.
همزمان که علی دایی سرش را مقابل توپ قرار می داد برای اعتلای ورزش کشورش، دایی علی نیز برای حفظ سرحدات مرزی کشور سرش را مقابل توپ و خمپاره و... قرار می داد.
نتیجه این شد که علی دایی با بیش از 100 گل زده، شده آقای گل جهان، و دایی علی با شکار بیش از 100 تانک متجاوز عراقی شد جانباز و خانه نشین...
هم اکنون علی دایی به علت سهل انگاری و صدمات وارده در تصادف در بیمارستان بستری است و دایی علی هم به دلیل عارضه های شیمیایی و...
خبر بستری شدن علی دایی به عنوان قهرمان ملی در تمامی بخش های مختلف خبری (دقت بفرمایید تمام بخش های خبری نه بخش خبرهای ورزشی!) پخش شد! ولی خبر بستری شدن دایی علی را هیچ کس متوجه نشد!


همزمان با خبر تصادف علی دایی، سه نفر از رزمندگان دلاور لشکر علی ابن ابیطالب(ع) برای کمک رسانی به مردمشان جانشان را فدا کردند، ولی هیچکس این خبر را هم ندید!
رکورددار سنی جانبازان شهید شد، کسی نفهمید! زیرا متولیان فرهنگی از جمله صدا و سیما نخواستند بفهمند که علی دایی و امثال او مدیون جانفشانی دایی علی و امثال او هستند! شاید هم فهمیدند و نخواستند روحیه عشق و ایثار قدری فضای بهاری کشور را عطرآگین کند!
شاید می خواهند نسل جدید به جای آن که مانند دایی علی لنگ هزینه های درمانی اش در شب عید باشد، غصه ساعت رولکس چند ده میلیونی اش را بخورد!!!


برای علی دایی هلی کوپتر جهت انتقالش به خصوصی ترین و ایضاً بهترین بیمارستان تهران اعزام می شود و کل هزینه های سهل انگاری او را حضرات دست در کیسه بیت المال تقبل می کنند، ولی امثال دایی علی باید با همان امدادهای غیبی روزگار خود را سر کنند! هر چند که دیگر نه طلایی باقی مانده و نه فرشی و نه ...، تا غیب شود و هزینه های زندگی او تامین!!!
خیلی بی معرفتیم!!!
در هنگام تحویل سال 1391 از چند ساعت قبل تمامی شبکه های صدا و سیما حتی خواننده ها و هنر پیشه های دست چندم و فوتبالیست های از رده خارج شده را به برنامه خود آورده بودند ولی دریغ از...


براستی چه جریان فکری مانع از بروز و گسترش فرهنگ ناب عاشقی در کشور اسلامی ما گردید، آیا دشمن در نفوذ عوامل بدلی خود تا این حد موفق عمل کرده است که سراسر شبکه های تلویزیونی، رادیویی و رسانه ای ما را در اختیار گرفته و به هر مناسبت چهره هایی را در منظر دید نسل جوان کشورمان قرار می دهد که یا فوتبالیست است یا خواننده، یا هنرپیشه، و... چرا به جای الگو قرار دادن اینگونه افراد برای نسل جوان، نمی آییم شهدای زنده را مطرح کنیم؟!
چرا به جای قهرمان ملی خطاب کردن فلان فوتبالیست و معاف کردن او از خدمت سربازی، و دادن نشان افتخار و لیاقت به اینگونه افراد، نمی آییم به شهدای زنده بها بدهیم؟! چرا همگام با دشمن سعی در فراموش کردن فرهنگ عاشقان سفر کرده را داریم؟!
وقتی می آییم فلان خواننده و هنرپیشه مرد را که زیر ابرو برداشته است، و یا فلان هنرپیشه زن بزک کرده را که در جامعه به عنوان افراد فاسد الاخلاق شهرت یافته اند، برای نسل جوان چهره و الگو می کنیم، چه توقعی برای رعایت هنجارهای دینی و اخلاقی جامعه، توسط نسل جوان داریم؟!
وقتی می آییم فلان ورزشکار فاسدالاخلاق را الگوی جوانانمان قرار می دهیم که حتی در میادین ورزشی نیز بویی از جوانمردی نبرده است، از جوانانمان چه توقعی داریم؟!


وقتی می آییم ارزش خدمت به کشور و کسب افتخارات ملی را با سکه و ماشین برابر می دانیم، دیگر جایی برای عرق ملی و ارزش های والای مذهبی و اخلاقی باقی نمی ماند. و نتیجه آن می شود همان ورزشکاری که با نام مقدس ائمه سلام الله علیه، به موفقیت ورزشی رسیده است، اکنون برای تداوم افتخارآفرینی هایش ، ماشین و خانه و مادیات دنیوی طلب می کند! براستی کجا رفت آن فرهنگ عاشقی و آن زرنگی های عاشقانه؟!
کجا رفت آن فضای عشق و ایثار؟! کجا رفت رضای خدا در تمامی امورمان؟! کجا رفت سوز دعاهایمان؟! کجا رفتند خادمان بی ادعا؟! کجا رفت لحظه های ناب معاشقه؟!
براستی! اگر اکنون یکی، تنها یکی از آن سبکبالان عاشق از ما سؤال کند که: ما برای حفظ ناموس این کشور رفتیم، شما بعد از ما حتی به ناموس همسایه دیوار به دیوار خودتان هم رحم نکردید! چه پاسخی داریم؟!
تصور بفرمائید اگر این فرهنگی که الان حاکم شده است که هرکس در هر مقام و منصب، برای ادای وظیفه اش به کشور، درخواست مادیات دنیوی می کند، اگر در زمان دفاع مقدس نیز این اخلاق حاکم بود چه می شد؟ در زمانی که برای تهییج به اصطلاح قهرمانان کشتی، وعده تحویل خودرو در فرودگاه داده می شود! در زمانی که رکوردشکنی، جایزه اش خانه و ماشین و سایر مادیات می باشد! در زمانی که گل زدن در یک بازی فوتبال، مدال شجاعت و لیاقت و قهرمان ملی، ارمغان می آورد! اگر همین رویه در زمان دفاع مقدس حاکم بود، چه می شد؟! تصور بفرمایید:
پشت میدان مین رزمندگان زمینگیر شده اند، آیا وعده خودرو و خانه می تواند عاملی برای رفتن بر روی مین باشد؟! آیا با این انگیزه های مادی، می توان زرنگترین عشاق را داشته باشیم؟! یا برعکس در آن شرایط زرنگی ها هم رنگ عوض می کند و تبدیل به بزدلی می شود؟!
شما جناب مسئول فرهنگی! شما جناب مسئول سیاسی! شما متولیان امر! چه کردید که دشمن را در اجرای اهداف خود آنچنان گستاخ نموده اید که حماسه هشت سال جانفشانی عاشقان مرد را از یاد برده، و در پشت مرزهای کشورمان به رجزخوانی افتاده است.
بگذریم...
بیان غفلت ها و اشتباهات گذشته، به جز آنکه عرق شرم بر پیشانی وجدانهای بیدار بنشاند، کار دیگری انجام نمی دهد.
بیایید منبعد در هر کجا که هستیم، در هر پست و مقامی که هستیم، در هر وضعیتی که هستیم، با هر توان و امکاناتی که داریم؛ سعی کنیم دشمن از غفلت هایمان سوء استفاده نکند.
بیایید منبعد امکانات و مقدورات نظام اسلامی کشورمان را در جهت اهداف دشمن مورد استفاده قرار ندهیم.


بیایید مِن بعد بوی کباب واقعی را به کباب خوران بیت المال بچشانیم!
بیایید مِن بعد به جای چهره کردن هنرپیشه، خواننده، ورزشکار، و... شهدای زنده را به جامعه جوان و تشنه فرهنگ ناب عاشقی معرفی کنیم.
بیایید منبعد به جای اعطای نشان های پرزرق و برق دنیایی به افرادی که بویی از فرهنگ عشق و ایثار نبرده اند؛ نگاهی به شهدای زنده که در گوشه آسایشگاه ها یا کنج غربت، لحظه ها را برای رسیدن زمان وصال معشوق، سر می برند؛ اهداءکنیم.
بیایید منبعد حداقل قدرشناسان خوبی برای پاسداران نوامیسمان در هشت سال دفاع مقدس باشیم.
بیایید منبعد برای نسل جوان فعلی، بجای عشق های مجازی و منحرف دنیایی، عشق واقعی را تعریف و الگو قرار دهیم.
نگویید چگونه؟! درست به همان صورت که در این چند سال گذشته فرهنگ ناب عاشقی و عشق بازی سبکبالان عاشق را با فرهنگ مدگرایی، چهره پرستی هنرپیشگان، خوانندگان، و ورزشکاران معاوضه کردیم.
نگویید چگونه؟! درست همان گونه که در این چند سال گذشته، آن فضای پاک و زلال عاشقانه را اینگونه مسموم و زهرآلود کرده ایم.
نگویید چگونه؟! همانگونه که در این چند ساله، مداحان اهل بیت سلام الله علیه را خواننده کردیم!
اگر دقت کنیم، راه کار در عملکرد این چند ساله خودمان مستتر است! تنها به جای چهره نمودن برخی...، عاشقان حقیقی و شهدای زنده را جایگزین کنید. همه چیز خود به خود در مسیر الهی قرار می گیرد...
بیایید... بله! شما بیایید، آنها آمده اند. تنها یک یاعلی می خواهد تا عشق دگرباره آغاز شود. زیرا:
فرهنگ شهدا، فرهنگ ایثار و از خودگذشتگی است.
فرهنگ شهدا، فرهنگ خدمت به خلق خدا در بالاترین حد است.
فرهنگ شهدا، فرهنگ مبارزه با منفعت طلبی و خودخواهی های فردی است.
فرهنگ شهدا، فرهنگ عدالت علی(ع)، صبوری حسن(ع) شجاعت حسین(ع) و فریاد رسای زینب(س) است.
فرهنگ شهدا، فرهنگ مبارزه با هر فسادی، تحت هر عنوانی، و از سوی هر فردی می باشد.
فرهنگ شهدا...
جان کلام، بیائید از جبهه ها به همراه پیکر مطهر شهدا، فرهنگ ناب عاشقی آنان را به شهرها بیاوریم.


والسلام علی من اتبع الهدی

انگشتر عقیقی که ترمیم شد...

انگشتر عقیقی که ترمیم شد...



محمد رضا گفت: به علت علاقه‌ای که پدر در بین برادران به من دارد، اگر بیدارش کنم، دیگر نمی‌گذارد من برگردم. تا بیدار نشده برویم، من آثاری از خودم برایش گذاشتم.

« شهید محمدرضا خانه‌عنقا، انگشتر عقیقی داشت که سال‌ها مزین انگشتش بود. رکاب انگشتر در تمرینات نظامی ترک برداشته بود. محمدرضا وقتی در سال 1362 عازم جبهه بود، انگشتر را به مادرش سپرد و سفارش کرد که از آن خوب نگهداری کند تا پس از بازگشت تعمیرش کند. محمدرضا در عملیات خیبر مفقودالاثر شد و بعد از آن، این انگشتر مونس و همدم مادر بود تا اینکه شب سه‌شنبه پانزدهم فروردین1379 شهید با دو نفر از دوستانش را در خواب دیدم. دوستان خود را برای پذیرایی به منزل آورده بود و بعد از پذیرایی و گفت‌وگو با دوستانش، وقتی داشتند از منزل خارج می‌شدند، دوستان شهید به من اشاره کردند و گفتند: حالا که تا اینجا آمدیم لااقل پدرت را از خواب بیدار کن تا تو را ببیند. محمدرضا گفت: نه، به علت علاقه‌ای که ایشان در بین برادران به من دارد، اگر بیدارش کنم، دیگر نمی‌گذارد من برگردم. تا بیدار نشده برویم، من آثاری از خودم برایش گذاشتم.
بیدار که شدم، با کسی در مورد این خواب صحبت نکردم، اما دائم چشمم دنبال آثاری از شهید بود که به آن اشاره کرده بود. یک‌هفته بعد، هفتم محرم بود. زمانی که مادر شهید به سراغ انگشتر می‌رود، متوجه می‌شود که انگشتر از محل شکستگی به هم متصل شده! بلافاصله مرا خبر کرد و دیدم که انگشتر، کاملاً سالم است. »

(انگشتر اکنون در موزه شهدای تهران است.)

راوی: پدر شهید خانه عنقا

حاج آقا باید برقصه !!!

سلام بر مجنون های وادی جنون...
حاج آقا باید برقصه !!!
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. ---- گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ --- گفتم: هرچه شما بگویید. --- گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!

چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.
دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...
می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است...
از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد...عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد...
همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ...
به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.
هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... 
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند ..."

از سه راهی شهادت تا پیچ ایستادگی

خوشا آنان که جانان می شناسد طریق عشق و ایمان می شناسند
از سه راهی شهادت تا پیچ ایستادگی
امروز باید آموخت که آنان نمرده اند بلکه زنده اند و شاهدند بر اعمال ما! آنان میزبان و ما مهمان و چه میزبانانی، کسانی که خود در پیشگاه رب شهیدان میهمان و روزی خور اویند، ما را به سفره‌ی تزکیه و تعلم دعوت می‌کنند. و باید تعلیم دید که شهدا در روزگار امتحان‌شان چه کردند و ما چه باید کنیم؟ آنان رفتند و ماندند. نکند که ما برویم و نمانیم!؟ آنان به ولی و سرپرست‌شان تولی کردند، نکند که ما در یاری رساندن به ولی و سرپرست‌مان در خواب بمانیم!؟...
عبدالرحیم بیرانوند

خوشا آنان که جانان می شناسد طریق عشق و ایمان می شناسند

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند

امروز یازدهم فروردین ۱۳۹۱ هجری شمسی در محل یادمان طلائیه، سه راهی شهادت کنار تابلویی نشستم که بر روی آن نوشته شده: اینجا محل عروج است، از فرش تا عرش، با دیدن این فضای ملکوتی اولین کلامی که بر زبانم جاری شد، این بود: طلائیه عجب طلائیه... حقیقتا با اندکی تدبر و دل سپردن به شهدا در می یابیم که اینجا بهترین دانشگاه و مدرسه و پربار ترین کلاس درس است.

اما آنچه واقع ماجراست، این است که این روزها گفتن و نوشتن از آن روزگار سخت، نه به سختی آن روزهاست و نه شاید در شأن آن‌ها، اما باید که نوشت تا عقده‌ی دل وا شود. امروز در شرایطی به سر می بریم که هنوز هزاران مرد جنگی که شاهد عینی آن روزگار سخت و آن نبرد نابرابر جهانی بودند، در بین من و شما نفس می کشند، هنوز فصل، فصل اصحاب عاشورایی است. و همه‌ی این هزاران نفر در شلمچه و طلائیه و فاو و فکه و... جنگیده اند و زیسته اند، عاشورا خواندند و گریستند... اشک ریختند و ارتباط گرفتند، خون دیدند و خندیدند و رفتند و اما بعضی ها نیز به حکم تقدر ماندند. هنوز که هنوز است برخی از کهنه سربازها ، سرباز وفادار مانده اند، البته بعضی‌شان! و صد البته که باید آنها را قدر نهیم و در صدر نشانیم. و هنوز حرف‌ها، مشق‌ها، درس‌ها و عبرت‌ها از این واقعه باید آموخت.

و امروز هزاران هزار نوجوان و جوان، زن و مرد، ایرانی و حتی غیر ایرانی به گستردگی عالم، تشنه‌ی این حرف‌ها و روایت‌ها، درس‌ها و عبرت‌هاست. یادم نمی رود که راوی اهل مجنون در طلائیه می گفت: به ما اهل جنون خطاب می کنند، او می‌گفت: که چرا اهل جنون نباشیم، وقتی که آن‌روز در همین نقطه دشمن با چهار لول و گلوله مستقیم تانک بچه ها را می زد و بچه های ما گلوله‌ی کلاش هم نداشتند و ایستادند و امروز آن دخترک می خواهد خاک سه راهی شهادت را برای تبرک بردارد، به جنازه‌ی شهید می رسد...

آه شهدا شما را با خاک چه الفتی است؟ حقا که شما را باید ابوتراب نامید... اینجا محل عروج است، از فرش تا عرش و باید آموخت... چه با صفا روایت می کرد آن راوی که اینجا علقمه علمدار خمینی حاج حسین خرازیه. اینجا همون جاست که دست حسین خرازی فرمانده پیروز لشکر 14 از تنش جداشد. طلائیه قطعه ای از بهشت... اونجا دیگه شاه و گدا با هم فرق نمی‌کنند، اونجا دیگه همه میگن خدا. اونجا میشه با خود حاج ابراهیم همت حرف زد.

و امروز باید آموخت که آنان نمرده اند بلکه زنده اند و شاهدند بر اعمال ما! آنان میزبان و ما مهمان و چه میزبانانی، کسانی که خود در پیشگاه رب شهیدان میهمان و روزی خور اویند، ما را به سفره‌ی تزکیه و تعلم دعوت می‌کنند. و باید تعلیم دید که شهدا در روزگار امتحان‌شان چه کردند و ما چه باید کنیم؟ آنان رفتند و ماندند. نکند که ما برویم و نمانیم!؟ آنان به ولی و سرپرست‌شان تولی کردند، نکند که ما در یاری رساندن به ولی و سرپرست‌مان در خواب بمانیم!؟ چراکه با لگد مال دشمنان متعرض داخلی (فتنه گران منافق) و خارجی (استکبار و استعمار) از خواب بیدار می شویم. هنوز از یاد نبرده ایم فتنه‌ی هشتاد و هشت را و طراحی دشمنان داخل و خارج را برای پایمال کردن خون صدها هزار شهید. و باید بیدار ماند که دشمن بیدار است...

شهدا به ما آموختند که باید همیشه در صحنه بمانیم. دیروز صحنه‌ی جنگ سخت و امروز در صحنه‌ی جنگ نرم و جنگ، جنگ است و عزت و شرف ما در گروی جنگ است. و آنان با تزکیه و جهاد اکبر در کنار جهاد اصغر رفتند و ماندند و نکند ما بدون جهادین برویم و نمانیم. آنان در وصیت نامه‌های‌شان نوشتند إی خواهرم! سرخی خون من سیاهی چادر توست! ...و ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است، مراقب باشیم که دشمنان دین و ناموس و وطن بدحجابی را تبدیل به یک ارزش برای نوامیس‌مان نکنند. نوشتند رهسپاریم با ولایت تا شهادت، نکند رهسپار بشویم با بی‌بی‌سی تا صدای آمریکا و در مقابل ولایت، نوشتند نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی، نکند باز بشود هم شرقی! هم غربی! هم جریان انحرافی! نوشتند می‌رویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم... مواظب باشیم که با اعمال‌مان بر صورت پسر فاطمه سیلی نزنیم!

نوشتند جنگ جنگ تا پیروزی ننویسیم سازش با آمریکا! که این سازش نخستین پله انحراف انقلاب اسلامی از آرمان‌هایش است و سازش گرگ و میش محال است و در مرام و رگ هیچ ایرانی عاشورایی بوی سازش به مشام نمی رسد. باید به‌یاد آورد که شهدا دنبال نام و نان نبودند و بهترین گواه آنان شهادت‌شان، نکند که نان و نام پست‌مان بکند و از خود بی خود؟

در سیمای جمهوری اسلامی برنامه ای از روایت فتح را دیدم که در آن همسر شهیدی نقل می‌کرد که روزی همسرم وقتی که از سر کار برگشت منزل، تا رسید می خواست برگردد از او پرسیدم کجا؟ نیامده رفتی، گفت: از محل کار سوزن میخی را که مال بیت المال است، نا خواسته با خود آورده ام شاید عمرم کفاف نکند، بر می گردم تا آن را سر جایش بگذارم! آقایان مسئولین! خواص! باید مواظب بود که حین بازگشت از محل کار سوزن میخی های بیت المال را با خود به منزل نیاورد! و بیت المال را مال بیت نکرد! و به دزدی نگفت اختلاس و همه‌ی آن را گردن یک نفر نیانداخت! و گردن دانه درشت ها نیز بیانداخت!

شهدا اهل اختلاس! اختلال! اغتشاش! خاصه بخشی! رانت خواری! زمین خواری! آقازاده گری! نبودند که اگر بودند، بودند! شهدا در فتنه ها هم ساکت ننشستند، مانند فتنه‌ی بنی صدر و منافقین! اما... چه کردند خواص بی بصیرت و ساکتین در فتنه‌ی هشتاد و اشک! آن دسته از خواص حقه باز! دو در باز ! ابن الوقت! نان به نرخ روز خور! که ناله‌ی این عمار امام‌شان را شنیدند و با سکوت اجتهاد گونه‌ی خویش، خون به دل امام و امت انقلابی کردند و صد افسوس که امروز همان‌ها که خائنین به نظام و رهبری بودند، ساز بصیرت و سرباز ولایت و رفتن به مجلس! و خادمین ملت شدن سر می‌دهند که حساب‌شان با خود شهدا...

شهدا به ما آموختند که باید پر کار بود و نه بی کار، کم خواب بود و نه پر خواب و کم خوابی برای برنامه ریزی فردا و امروز فردای شهداست و فردای ما روز فتح سنگرهای کلیدی دنیاست. دیروز، روز فتح سنگر به سنگر و آزاد سازی خرمشهر، بستان، سوسنگرد، پاوه و... توسط شهدا از دستان کثیف بعثی ها و امروز روز فتح سنگرهای علمی دنیا از دستان کثیف ناهلان و روز فتح بیت المقدس از چنگال کثیف صهیون است. شهدا به ما آموختند که بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های انقلاب حفظ شود... پس نباید منفعل بود و در انزوا، که انقلاب به دست نااهلان بیافتد.

شهدا در عملیات‌های بدر و خیبر و در کل در هشت سال دفاع مقدس به ما آموختند که باید سختی ها و دشواری‌ها را پذیرفت و بر آنها پیروز شد که آن هم شد، و امروز شرایط، شرایط بدر و خیبر است؛ یعنى شرایط قبول چالش‌ها و دشوارى‌ها و غلبه‌ى بر آنها.

شهدا در برابر تحریم و تهدیدهای پی در پی دشمنان انقلاب نهراسیدند، ما نیز می‌آموزیم که در هر میدانی باید با شجاعت در برابر هیبت دشمن ایستاد و پیچ‌های سخت انقلاب را با تولی به ولایت مطلقه‌ی فقیه با موفقیت پشت سر گذاشت.

شهدا سربازان فداکار و فرزندان امام روح الله، و به حول و قوه الهی ما نیز سربازان جان برکف و فرزندان امام سید علی عزیز

و ای برادر من! خواهر من! امروز روز درس است از سرزمین طلائیه و سه راهی شهادت به قدر هزاران هزار مرد جنگی که رفتند و ماندند!...

ومن الله التوفیق

طلائیه، سه راهی شهادت فروردین سال نود و یک

حاج همت به اکبر گنجی گفت ارزش مشت من را هم نداری!

روایت منتشر نشده از کارشکنی نفوذی‌ها در سپاه تهران/
حاج همت به اکبر گنجی گفت ارزش مشت من را هم نداری!

نشریه پلاک هشت در شماره جدید خود با انتشار ماجرایی به قلم حسین بهزاد از حاج سعید قاسمی، به روایت تقابل اکبر گنجی با شهید همّت در دوره دفاع مقدس پرداخت.







سعید قاسمی مسؤول وقت واحد اطلاعات- عملیات لشکر 27 در این زمینه از عافیت طلبی‌های اکبر گنجی و طعنه‌های او به حاج همت و در مقابل واکنش غیرت‌مندانه و در عین حال، خویشتن‌دارانه حاج همت پرداخته که یادآوری این خاطره در روزهایی که انحراف این جریان عافیت‌طلب و وابسته‌گرا روشن شده، جالب است:

«عدم‌الفتح‌های پی‌درپی دو عملیات "والفجر مقدماتی" در بهمن 61 و "والفجر یک" در فروردین 62، صرف‌نظر از تمامی تلخ‌کامی‌هایی که برای فرماندهان لشکرهای سپاه و ارتش برجای نهاد، موجب شد در عقبه سازمانی لشکر 27 محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم یعنی سپاه منطقه 10 تهران، جبهه جدیدی از سوی شماری کار به دستان ذی‌نفوذ وقت،‌ علیه [شهید] همت گشوده شود؛ یعنی افراد همان جریانی که همت همواره از آنها با عنوان "خط سوم" و "خوارج جدید" یاد می‌کرد.

در رابطه با این واقعیت مسکوت مانده، روایتی مستدل و مستند در این مورد، به نقل از سعید قاسمی مسؤول وقت واحد اطلاعات- عملیات لشکر 27، بسنده می کنیم:

...من قبل از شروع عملیات "والفجر یک" در جریان شناسایی منطقه فکه شمالی، از ناحیه گلو به شدت مجروح شدم به طوری که بعدها فهمیدم، به دستور همت، مرا در حالت اغماء به پشت جبهه برای مداوا تخلیه کردند.

علی‌ای‌ِحال، بعد از مرخصی از بیمارستان نمازی شیراز، به تهران آمدم و بعد از حدود یک ماه دوری، دوباره همت را دیدم. به من گفت "سعید، فردا صبح بیا تا برویم سپاه منطقه 10" گفتم "چشم حاج‌آقا".

روز بعد، حوالی ساعت 10 صبح، با همت رفتیم به تشکیلات منطقه 10 در خیابان پاستور. آنجا حاجی با دو، سه نفر از مسئولان واحد عملیات منطقه 10، جلسه کوتاهی داشت، بعد که از اتاق عملیات خارج شدیم، توی کریدور، همت گفت «سعید، تو برو توی ماشین، من سری به [...] می‌زنم و می‌آیم که برویم».

من از حاجی جدا شدم و رفتم سمت راه‌پله‌ها. هنوز چند پله پایین نرفته بودم، که متوجه قیل و قالی در کریدور شدم. از نو، از پله‌ها بالا آمدم، دیدم وسط کریدور، چهار پنج نفر ملبس به لباس فرم سپاه، راه همت را سد کرده‌اند و جلودارشان کسی نیست جز اکبر گنجی که خوش‌نشین ازلی ابدی سپاه تهران بود و خودش را از آمدن به جبهه، معذور معرفی می‌کرد و بعدها هم از سپاه اخراجش کردند.

القصه، برادر گنجی صدایش را انداخته بود پس کله‌اش و با قیافه‌ای مفتّش‌مآب، به همت نگاه می‌کرد و می‌گفت "خوب واسه متوسلیان آبرو خریدی!... ما خیال می‌کردیم فقط احمد متوسلیان این هنر رو داشت که بچه‌های تهران رو ببره کنار جاده اهواز- خرمشهر، اونا رو صدتا، صدتا، به کشتن بده!... حالا می‌بینیم نه بابا؛ اوستاتر از اونم هست؛ خوب بچه‌های تهرون رو بردی و هزار هزار، کانال فکه رو با جنازه‌هاشون پُر کردی؛ حاج همت!".

این "حاج همت" را هم، به صورت کش‌دار و با لحنی مسخره، به زبان آورد. من از این همه وقاحت برادرها، خصوصاً سردسته‌شان برادر گنجی ـ که بین بچه‌های منطقه 10 به "اکبر قمپوز" و "اکبر پونز" هم معروف بود ـ خشکم زده بود.

یک نگاه که به همت انداختم، دیدم صورت سبزه‌اش از غضب مثل لبو سرخ شده و در سکوت با آن نگاه تیز خودش، زُل زده به اکبر گنجی. آمدم قدم از قدم بردارم و به سمت حاجی بروم که... کار خودش را کرد!

با دست راست، چنگ زد یقه اکبر قمپوز را گرفت و به یک ضرب، او را مثل اعلامیه، کوبید لای سه کنج دیوار کریدور و مشت چپ‌اش را برد عقب و فرستاد طرف فک و فیکِ او. گفتم چانه‌اش له شد. دیدم مشت گره شده حاجی، به فاصله چند سانتی صورت گنجی، توی هوا متوقف مانده و طرف، از خوفِ خوردن این مشت، کم مانده خودش را خیس کند.

رفتم جلو. حاجی در همان وضعیت معلق، گنجی را توی سه کنج دیوار، نگه داشته بود. با احتیاط گفتم «حاج‌آقا، تو رو خدا ولش کن، غلطی کرد، شما بی‌خیال شو، بیا بریم از اینجا».

همت برای چند ثانیه، هیچ واکنشی به التماس درخواست‌های من نشان نداد. فقط همان‌طور بُراق، زُل زده بود به گنجی. دست آخر، در حالی که از غیظ، دندان‌هایش به هم سائیده می‌شد، به او گفت «آخه چی بهت بگم بچه مُزلِّف؟ خدا وکیلی، ارزش خوردن این مشت منم، نداری!». بعد، خیلی آرام یقه او را ول کرد و برگشت طرفم و گفت‌ «خیلی خب سعید، حالا بیا بریم!».

این واقعه سوای من، چهار پنج شاهد عینی دیگر هم دارد که همگی زنده‌اند و اگر لازم شد، اسم و آدرس‌شان را به شما می‌دهم تا بروید و درباره کم و کیف آن از آنها پرس‌وجو کنید.»